فصل دوم در بعض آداب استعاذه است
قال تعالی: فَاِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّه مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذینَ آمَنوُا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ اِنَّمٰا سُلْطانُهُ عَلی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ والّذیْنَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون از آداب مهمّۀ قرائت، خصوصاً قرائت در نماز که سفر روحانی الی اللّه و معراج حقیقی و مرقاة وصول اهل اللّه است، استعاذه از شیطان رجیم است که خار طریق معرفت و مانع سیر و سلوک الی اللّه است؛ چنانچه خدای تعالی خبر دهد از قول او در سورۀ مبارکه «اعراف» آنجا که
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 220 فرماید: قٰالَ فَبِما اَغْوَیْتَنی لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیم. قسم خورده است که سر راه مستقیم را بر اولاد آدم بگیرد و آنها را از آن باز دارد. پس، در نماز که صراط مستقیم انسانیت و معراج وصول الی اللّه است بی استعاذه از این راهزن صورت نگیرد و بدون پناه بردن به حصن حصین الوهیّت از شرّ او ایمنی حاصل نشود. و این استعاذه و پناه بردن، بالقلقۀ لسان و صورت بی روح و دنیای بی آخرت تحقّق پیدا نکند؛ چنانچه مشهود است که این لفظ را کسانی هستند که چهل پنجاه سال گفته و از شرّ این راهزن نجات نیافته، و در اخلاق و اعمال بلکه عقاید قلبیّه از شیطان تبعیّت و تقلید نموده اند. اگر درست پناه برده بودیم از شر این پلید، ذات مقدس حق تعالی که فیّاض مطلق و صاحب رحمت واسعه و قدرت کامله و علم محیط و کرم بسیط است ما را پناه داده بود و ایمان و اخلاق و اعمال ما اصلاح شده بود. پس، باید دانست که هر چه از این سیر ملکوتی و سلوک الهی باز ماندیم، به واسطۀ اغوای شیطان و واقع شدن در تحت سلطنت شیطانیّه، از قصور یا تقصیر خود ما است که به آداب معنویّه و شرایط قلبیّۀ آن قیام نکردیم؛ چنانچه در تمام اذکار و اوراد و عبادات که به نتایج روحیّه و آثار ظاهریّه و باطنیّۀ آنها نائل نمی شویم برای همین دقیقه است. از آیات شریفه قرآنیّه و از احادیث شریفۀ معصومین علیهم السلام آداب کثیره استفاده شود که تعداد همۀ آنها محتاج به فحص کامل و اطالۀ کلام است. و ما به ذکر بعض آنها اکتفا می کنیم.
یکی از مهمّات آداب استعاذه، «خلوص» است؛ چنانچه خدای تعالی از شیطان نقل فرماید که گفت: فَبِعِزَّتِک لاَُغْوِیَنَّهُمْ اجمعین اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصین. و این «اخلاص»، به حسب آنچه از کریمۀ شریفه ظاهر شود، بالاتر از اخلاص عملی است، چه عمل جوانحی یا جوارحی؛ زیرا که به صیغۀ مفعول است؛ و اگر منظور اخلاص اعمالی بود، به صیغۀ فاعل تعبیر
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 221 می شد. پس، مقصود از این اخلاص، خالص شدن هویت انسانیة به جمیع شئون غیبیّه و ظاهریّه است که اخلاص عملی از رشحات آن است. گرچه در ابتداء سلوک برای عامّه این حقیقت و لطیفۀ الهیّه حاصل نشود مگر به شدّت ریاضات عملیّه، و خصوصاً قلبیّه که اصل آن است؛ چنانچه اشاره به آن است در حدیث مشهور که می فرماید: مَنْ اَخْلَصَ للّه اَرْبَعینَ صَباحاً جَرَتْ یَنابیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسانِه. کسی که چهل صباح ـ به مقدار تخمیر طینت آدم که چهل صباح بوده و رابطۀ این دو به هم پیش اهل معرفت و اصحاب قلوب معلوم است ـ خود را برای خدا خالص کند و عملهای قلبی و قالبیش را خالص برای حق کند، قلبش الهی شود؛ و قلب الهی جز چشمه های حکمت نزاید؛ پس زبانش نیز، که بزرگتر ترجمان قلب است، ناطق به حکمت شود. پس، در اوّل امر اخلاص عمل باعث خلوص قلب شود؛ و چون قلب خالص شد، انوار جلال و جمال، که به تخمیر الهی در طینت آدمی ودیعه بود، در مرآت قلب ظاهر شود و جلوه کند و از باطن قلب به ظاهر ملک بدن سرایت کند.
بالجمله، آن خلوص که موجب خروج از تحت سلطنت شیطانیّه است، خالص شدن هویّت روح و باطن قلب است برای خدای تعالی. و اشاره به این مرتبه از خلوص است کلام حضرت امیر المؤمنین در مناجات شعبانیّه: الهٰی، هَبْ لی کَمالَ الاِنْقِطاٰع اِلَیْکَ. و چون قلب به این مرتبه از اخلاص رسد و از ما سوی بکلی منقطع شود و در مملکت وجود او به جز حق راه نداشته باشد، شیطان را ـ که از غیر راه حق بر انسان راه یابد ـ بر او راه نباشد؛ و حق تعالی او را به پناه خود بپذیرد و در حصن حصین الوهیّت واقع شود؛ چنانچه فرماید: کلمةُ لا اِلهَ اِلاّ اللّه حِصْنی؛ فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی، اَمِنَ مِنْ عَذابی. دخول در حصن «لا اِلهَ اِلاّ اللّه » را مراتبی است، چنانچه ایمنی از
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 222 عذاب را نیز مراتبی است. پس، کسی که به باطن و ظاهر و قلب و قالب در حصن حق واقع شود و به پناه او برود، از جمیع مراتب عذاب، که عذاب احتجاب از جمال حق و فراق از وصال محبوب جلّ و علا بالاترین آنها است، ایمن شود. حضرت مولیٰ در دعای کمیل عرضه دارد: فهبنی صبرتُ علی عذابکَ فکیف اصبرُ علیٰ فراقک. و دست ما از آن کوتاه است. و کسی را که این مقام دست داد، عبداللّه حقیقی است و در تحت قِباب ربوبیّت واقع شود و حق تعالی متصرّف در مملکت او شود و از تحت ولایت طاغوت خارج شود. و این مقام از اعزّ مقامات اولیاء و اخصّ مدارج اصفیاء است و دیگر مردم را از آن حظّی نیست؛ بلکه شاید قلوب قاسیۀ جاحدین و نفوس صلبۀ مجادلین، که از این مرحله مراحلی بعیدند، انکار این مقامات کنند و سخن در اطراف آن را نیز باطل شمارند؛ بلکه ـ والعیاذ باللّه ـ این امور را، که قرة العین اولیاء است و کتاب و سنت از آن مشحون است، به بافته های صوفیّه واراجیف حشویّه نسبت دهند. و ما نیز که ذکری از این مقامات، که فی الحقیقه مقام کمّل است، پیش می آوریم نه برای آن است که خود حظّی از آن داشته یا چشم طمعی به آن دوخته ایم، بلکه برای آن است که انکار مقامات را نیز روا نداریم و ذکر اولیاء و مقامات آنها را نیز در تصفیۀ قلوب و تخلیص و تعمیر آن دخیل دانیم؛ زیرا که ذکر خیر اصحاب ولایت و معرفت موجب محبّت و تواصل و تناسب شود؛ و این تناسب باعث تجاذب شود؛ و این تجاذب باعث تشافع شود که ظاهرش اخراج از ظلمتهای جهل به انوار هدایت و علم است، و باطنش ظهور به شفاعت است در عالم آخرت؛ چه که شفاعت شفعاء بی تناسب و تجاذب باطنی صورت نگیرد و از روی جزاف و باطل نخواهد بود.
بالجمله، گرچه تخلیص به این مرتبۀ کامله برای غیر کمّل از اولیاء و اصفیاء علیهم الصلوة و السلام صورت نگیرد، بلکه مقام کمال این مرتبه از
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 223 مختصّات نبیّ ختمی و قلب خالص نورانی احدی احمدی جمعی محمّدی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است بالاصاله و از برای کمّل و خلّص اهل بیت او است بالتبعیّه، ولی مؤمنان و مخلصان نیز نباید از همۀ مراتب آن چشم پوشیده، قناعت کنند به اخلاص صوری عملی و خلوص ظاهری فقهی؛ زیرا که وقوف در منازل از شاهکارهای ابلیس است که به سر راه انسان و انسانیت نشسته و او را با هر وسیله هست از عروج به کمالات و وصول به مدارج باز می دارد. پس، باید همت را بزرگ کرده و اراده را قوّت داده بلکه این نور الهی و لطیفۀ ربّانیه از صورت به باطن و از ملک به ملکوت سرایت کند. و به هر مرتبه ای از اخلاص که انسان نائل شود، به همان اندازه در پناه حق رفته و حقیقت استعاذه متحقق شده و دست تصرف دیو پلید و شیطان از انسان کوتاه گردد.
پس، اگر صورت ملکیّۀ انسانیّه را برای خدا خالص کردی و جیوش ظاهریّۀ دنیاویّۀ نفس را که عبارت است از قوای متشتّته در ملک بدن به پناه حق بردی و اقالیم سبعۀ ارضیّه را که چشم و گوش و زبان و بطن و فرج و دست و پا است تطهیر از قذارات معاصی نمودی و به تصرف ملائکة اللّه که جیوش الهیه اند دادی، کم کم این اقالیم حقّانی شود و به تصرف حق متصرف گردد تا آنجا که خود نیز ملائکة اللّه شود، یا چون ملائکة اللّه لا یَعْصُونَ اللّه ما اَمَرَهُمْ و یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون گردد؛ پس، مرتبۀ اُولای استعاذه صورت گیرد، و شیطان و جیوشش از مملکت ظاهر کوچ کنند و به باطن رو آورند و به قوای ملکوتیّۀ نفسانیّه هجوم کنند. از این جهت کار سالک مشکلتر و سلوکش دقیقتر گردد؛ و باید قدم سیرش قویتر و مراقبتش کاملتر گردد و از مهالک نفسانیّه که عجب و ریا و کبر و افتخار و غیر آن است باید به خدای متعال پناه برد، و کم کم به تصفیۀ باطن از کدورات معنویّه و قذارات باطنیّه اشتغال پیدا کند.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 224 و در این مقام، بلکه جمیع مقامات، توجّه تام به توحید فعلی حقّ و متذکّر ساختن قلب را به این لطیفۀ الهیّه و مائدۀ آسمانی، از مهمّات سلوک و ارکان عروج است. و حقیقت مالکیّت حق تعالی سماوات و ارض و باطن و ظاهر و ملک و ملکوت را به ذائقۀ قلب باید چشانید تا قلب با توحید در الهیّت و نفی شریک در تصرّفْ ارتیاض یافته مخمّر به تخمیر الهی گردد و مربّیٰ به تربیت توحیدی شود. و در این صورت، قلب مفزع و ملجأی و پناه و مُعینی جز حق نبیند و نداند، و بالطّوع و الحقیقة استعاذه به حق و مقام مقدس الوهیّت پیدا کند. و تا دل از تصرّف دیگران بر ندارد و چشم طمع از موجودات نبندد، به پناه حق از روی حقیقت نرود، و دعوی او کاذب و در مسلک اهل معرفت در زمرۀ منافقان منسلک است و به خدیعت و فریب منسوب است.
و در این وادی هولناک و بحر عمیق خطر خیز، ازدم حکیمی ربّانی یا عارفی نورانی که رشتۀ علمش متّصل به اولیا کمّل است استفادت توحیدات ثلاثه را علماً کردن اعانتی به سزا از باطن قلب کند؛ ولی شرط این استفاده آن است که با نظر آیه و علامت و سیر و سلوک الی اللّه بدان اشتغال ورزد، و الاّ خود خار طریق و حجاب چهرۀ جانان شود؛ چنانچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله این علم را در حدیث شریف کافی «آیة محکمة» لقب داد.
بالجمله، چون در قلب ریشۀ توحید فعلی حق محکم شد و با آب علمِ توأم با عمل لطیف که قرع باب قلب کند آبیاری گردید، نتیجۀ آن، تذکّر مقام الوهیّت شود، و قلب کم کم صافی برای تجلّی فعلی حق شود. و چون خانه از خائن و آشیانه از بیگانه خالی شد، صاحب خانه آن را متصرّف شود، و دست ولایت حق از ملکوت باطن و قلب تا ملک و ظاهر بدنْ قوای ملکوتیّه و ملکیّه را در تحت تصرّف و حکومت خود در آورد، و شیاطین یکسره از این مرحله نیز کوچ کنند و مملکت باطن به استقلال خود، که عین استظلال برای حق است، برگردد. و این، مرتبۀ دوم از لطیفۀ ربّانیّۀ استعاذه است. و پس از
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 225 این مقام، استعاذۀ روح، و استعاذۀ سرّ، و دیگر مراتب استعاذه است، که با این اوراق تناسب ندارد؛ و این قدر نیز از طغیان قلم عبد یا اجرای قلم مولا جلَّ و علا صوت ترقیم گرفت. و اِلَیْهِ المَفْزَع.
یکی دیگر از آداب و شرائط استعاذه آن است که در آیۀ شریفه ـ که در اول فصل مذکور شد ـ اشاره به آن فرموده، و آن «ایمان» است. و آن غیر از علم است، ولو به برهان حِکَمی حاصل شود (پای استدلالیان چوبین بود).
و ایمان حظّ قلب است که با شدّت تذکّر و تفکّر و انس و خلوت با حق حاصل شود. شیطان با آن که علم به مبدأ و معاد ـ به نص قرآن ـ داشته، در زمرۀ کفار محسوب شده. اگر ایمان عبارت از همین علم برهانی بود، باید کسانی که این علم را دارند از تصرف شیطان دور باشند و نور هدایت قرآن در آنها تابان باشد؛ با اینکه این آثار را می بینیم حاصل نشود با ایمان برهانی. پس اگر بخواهیم از تصرف شیطان خارج شویم و در تحت پناه حق تعالی واقع شویم، باید با شدّت ارتیاض قلبی و دوام توجّه یا کثرت آن و شدّت مراوده و خلوت، حقایق ایمانیّه را به قلب رسانده تا قلب الهی شود؛ و چون قلب الهی شد، از تصرّف شیطان تهی گردد؛ چنانچه خدای تعالی فرماید: اللّه وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُلُمٰاتِ اِلَی النُّور. پس مؤمنین را، که حق تعالی متصرّف و متولّی ظاهر و باطن و سرّ و علن است، از تصرّفات شیطان خالص و در سلطنت رحمن داخلند، و از همۀ مراتب ظلمات به نور مطلق آنها را خارج کند: از ظلمت معصیت و طغیان، و ظلمت کدورات اخلاق رذیله، و ظلمت جهل و کفر و شرک و خودبینی و خودخواهی و خودپسندی، به نور طاعت و عبادت و انوار اخلاق فاضله، و نور علم و کمال ایمان و توحید و خدابینی و خداخواهی و خدادوستی منتقل شود.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 226 چنانچه یکی از آداب آن «توکّل» است؛ که آن نیز از شعب ایمان و انوار حقیقی لطیفۀ ایمانیّه است. و آن واگذار نمودن امور است به حق، که از ایمان قلب به توحید فعلی حاصل شود. و تفصیل آن از نطاق این اوراق خارج است.
و چون بندۀ سالکْ غیر حق تعالی مفزع و پناهی ندید و تصرّف در امور منحصر به ذات مقدّسش دانست، حالت انقطاع و الجاء و توکّل در قلب پیدا شود و استعاذۀ او حقیقت پیدا کند. و چون از روی حقیقت به حصن حصین ربوبیّت و الوهیت پناه برد، ناچار او را پناه دهد با فضل واسع و رحمت کریمانه ـ اِنّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیم.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 227