یکی از شب های همان ایام که فعالیت سیاسی و اعتراض امام علیه دولت به اوج خود رسیده بود، من در قم در منزل ایشان بودم.آقا به من فرمودند: شما امشب در اینجا نمانید. احتمالاً امشب مرا دستگیر می کنند،لذا بهتر است شما به منزل اخویمان مرحوم آقای هندی بروید. من هم شب را به آنجا رفتم ولی خیلی مضطرب بودم که بر سر آقا چه می آید! تا اینکه صبح شد به منزل ایشان رفتیم و بحمدالله آن شب به خیر گذشته بود و کسی نیامده بود. چند روز بعد که مصادف با 12 محرم الحرام 1383 ـ 15 خرداد 1342 بود، مأمورین به قم آمدند و ایشان را دستگیر کردند و به باشگاه افسران تهران منتقل کردند. غروب همان روز ایشان را به پادگان قصر تحویل دادند و پس از نوزده روز که در پادگان قصر بودند، به پادگان عشرت آباد منتقل کرده و در آنجا زندانی کردند. آقای محلاتی را از شیراز و آقای قمی را هم از مشهد دستگیر و درتهران زندانی کردند.
قابل ذکر است، وقتی که امام در پادگان بودند، علمای زیادی از قم و سایر شهرستانها به تهران آمده بودند که اقداماتی را به نفع ایشان انجام دهند. اضافه بر علمای قم، از مشهد مرحوم آقای میلانی، از همدان مرحوم ملا علی همدانی در رأس علمای همدان، که به منزل استاد بزرگوار آقای حاج آقامهدی حائری وارد شدند. از اهواز آقای رامهرمزی بهبهانی که از علمای بزرگ آنجا بود، از اصفهان، شیراز و سایر شهرستانها و ولایات، علمای برجسته به این مناسبت، به تهران آمده بودند. جلسات علما ادامه داشت. و آقایان مراجع، آیات عظام میلانی، خوانساری، مرعشی نجفی، شریعتمداری، خادمی، بحرالعلوم و منتظری و سایرین عموماً در جلسات شرکت داشتند.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 227 مرحوم آقای حاج سید علی رامهرمزی معروف به آیت الله بهبهانی به منزل مرحوم حاج آقا رضا زنجانی (برادر حاج سید ابوالفضل زنجانی) وارد شدند. من هم به دیدنشان رفتم. برخی دیگر از علما هم در آنجا بودند. در همان ساعاتی که ما آنجا بودیم، مامورین دولت آمدند و به آقای بهبهانی رامهرمزی فشار آوردند که باید برگردند، ایشان هم گفتند: من حرفی ندارم، برمی گردم. آقای شریعتمداری هم بود و تلفنی با یک مقامی که ظاهراً از سازمان امنیت بود صحبت کرد و گفت که آقای بهبهانی خودشان می رود و شما به مامورین بگویید که متعرض ایشان نشوند. آنها هم به مامورین دستور دادند که متعرض ایشان نشوند. مامورین رفتند، آقای بهبهانی ماندند که پس از آن بروند.
آقای شریعتمداری و دیگر آقایان رفتند و تنها من و مرحوم حاج شیخ فضل الله محلاتی و مرحوم آقای بهبهانی رامهرمزی و آقای حاج آقا رضا زنجانی در اطاق نشسته بودیم که من دیدم از پله ایوان منزل حاج آقا رضا زنجانی، یک روحانی به سوی ما می آید. آقای حاج شیخ فضل الله محلاتی که پیش من نشسته بود، گفت: شما بروید و در اینجا نمانید. گفتم آخر این آقا دارد می آید. گفت: این آقا نمی بایست بیاید، او یکی از بهبهانی ها است که روابطش با دولت زیاد است و ملاقاتش با شما هیچ صلاح نیست. من هم بلند شدم و رفتم.
در هر صورت، جلسات زیادی در این رابطه برگزار می شد و ما هم در آن جلسات شرکت می کردیم و ضمناً گاهی پیغامی به طور محرمانه به امام می دادیم و ایشان هم پیغام به ما می دادند. مرحوم برادرمان آقای هندی هم با واسطه هایی توانستند در زندان با امام ملاقات کنند. من تقاضای ملاقات کردم، موافقت نکردند. ولی به هر حال وقتی امام در عشرت آباد بودند، من هم بوسیله ارتباطی که با برادرزاده نصیری رئیس شهربانی وقت داشتم، درخواست ملاقات کردم، نصیری هم موافقت کرد، و به اتفاق یکی از دوستان برای ملاقات امام به عشرت آباد رفتیم.
وقتی به در پادگان رسیدیم، گفتند: ماشین حق ندارد داخل محوطه باغ پادگان بیاید. از ماشین پیاده شدیم و به داخل باغ رفتیم. اول باغ، دست چپ، ساختمانی بود که مامورین شهربانی در آنجا سکونت داشتند. وقتی وارد شدیم فقط دو صندلی در آنجا بود، که روی یکی از آنها، رئیس پادگان نشسته بود و من هم روی صندلی دیگر نشستم. از او
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 228 خواستم که با آقا ملاقات کنم او گفت: اجازه بدهید، پسر آقای محلاتی آمده است که با پدرش ملاقات کند، هر وقت برگشت، نوبت شما می شود که بروید و با آقا دیدار کنید.
نوبت ما که شد با همان رئیس پادگان برای ملاقات امام رفتیم. به من گفت: شما فقط احوالپرسی کنید و در امور سیاسی با آقا صحبت نکنید. گفتم: بسیار خوب، من خودم می دانم. وقتی وارد شدیم، یک محوطه ای بود که از باغ جدا شده بود ولی دیوار نداشت. رفتند که به امام اطلاع بدهند، و هنگامی که برگشتند گفتند: آقا مشغول نماز است. رئیس پادگان گفت ما می رویم در یکی از همین اطاق ها منتظر می شویم تا امام از نماز فارغ شوند. طولی نکشید که آمدند و گفتند: آقا از نماز فارغ شده اند. سپس ما به اطاق امام رفتیم. در اطاق تختی بود و امام روی تخت نشسته بودند، چند صندلی هم داخل اطاق بود امام از تخت پایین آمدند و روی صندلی، نزد من نشستند، آن رئیس پادگان نشست و دو مامور هم ایستاده بودند. من با امام صحبت کردم و تمام مطلب را به ایشان گفتم. ضمناً گفتم که آقای شریعتمداری تقاضای ملاقات داشتند، موافقید یا خیر؟ گفتند: مانعی ندارد. گفتم: آقای نجفی مرعشی هم سلام رساندند. گفتند: مگر ایشان به تهران آمده اند؟ گفتم: آری! تازه آمده اند و منزل آیت الله خوانساری وارد شده اند. ایشان گفتند: چرا آمده اند؟ گفتم: کار داشتند! آنگاه گفتم آقای یاوری و آقای بحرالعلوم هم از رشت آمده بودند، آیت الله آملی (که در تهران بودند) سلام رساندند، آقای میلانی هم آمده بودند و سلام رساندند و یک یک اسامی علما را گفتم که ایشان متوجه شوند همه در تهران جمع شده اند. آنگاه پرسیدم: اجازه می دهید شهریه طلاب قم را منظم بپردازیم؟ گفتند: بله، گفتم: آقای آملی ظاهراً تقاضا داشتند اجازه بدهید بازارهای تهران و بازارهای شهرستانها که تعطیل است، باز شود. امام گفتند: مگر تعطیل است؟ گفتم: آری! تعطیل است. گفتند: باز کنند، مانعی ندارد؛ گفتم: حوزه های درس هم تعطیل است، اجازه می دهید درس شروع شود؟ گفتند: آری! و غرض من از این سؤال و جوابها این بود، که ایشان را به مهمترین اوضاع کشور و پیامدهای دستگیری معظم له آگاه کنم و ایشان هم کاملاً از اوضاع مطلع شدند و سپس خداحافظی کردیم و به منزل برگشتیم تا در جلسات شرکت کنیم.
آقای میلانی در باغی در خیابان امیریه سکونت داشتند، ما به ملاقات ایشان رفتیم.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 229 آقای میلانی به پسرشان گفتند: به پاکروان ـ رئیس ساواک وقت ـ تلفن بزنید و پیغام بدهید که من می خواهم با او صحبت کنم. او رفت و آمد و گفت: پاکروان نبود! آقای میلانی گفت: بگویید، پاکروان را پیدا کنند، من حتماً می خواهم با او صحبت کنم. پاکروان را پیدا کردند و او گفت: من فلان روز ــ و یک روزی را معین کرد ــ می آیم. آنگاه آقای میلانی به من گفت: شما هم در آن ساعتی که او می آید، به اینجا بیایید. من گفتم: در آن روز و در آن ساعت آقای خوانساری وعده کرده اند منزل من بیایند. ایشان گفتند: من به آقای خوانساری تلفن می زنم که ایشان هم به اتفاق شما بیایند. همین طور هم شد آقای خوانساری با آقای رسولی آمدند و آقای میلانی تلفن کردند و به اتفاق رفتیم.
روز موعود فرا رسید و ما همه در یک اطاقی در منزل آقای میلانی نشسته بودیم و آقای آملی، آقای علوی داماد آقای بروجردی، آقای شریعتمداری و آقای جزایری هم بودند. ناگهان پاکروان وارد شد و آقایان احترام زیادی به او گذاشتند او هم رفت در صدر مجلس، بین آقای میلانی و آقای شریعتمداری با تبختر و تکبر نشست.
پاکروان با کمال شدت و تندی رو به آقایان کرده گفت: چرا به تهران آمده اید؟ چرا برنمی گردید؟ بروید از تهران بیرون، اینجا حکومت نظامی است و اجتماعات در حکومت نظامی ممنوع است شما باید به منزلهایتان برگردید و اگر برنگشتید، حکومت نظامی به تکلیفش عمل خواهد کرد! آنها سکوت کردند.
آقای شریعتمداری آهسته به آقای میلانی گفت: صحبت بکنید: ایشان شروع به صحبت کردند. حمله کرد و گفت: این چه اوضاعی است درست کرده اید؟ چه می خواهید بکنید؟ شما هرگز قادر نیستید آیت الله خمینی را تبعید کنید و به جایی بفرستید این امر برای شما از محالات است! دست از کارهای زشتتان بردارید و... .
پس از او آقای جزایری هم با کمال شدت با پاکروان صحبت کرد. پاکروان برخاست، و از منزل بیرون رفت و طولی نکشید که دستور استخلاص امام و آقای قمی و آقای محلاتی صادر شد. آن دو آقا آزاد شدند و بنا بود که امام را نیز آزاد کنند.
ما بوسیلۀ آقای پناهی که داماد همشیره مان بود و در عشرت آباد معلم بود (گرچه نظامی هم نبود ولی استاد نظامی ها بود) پیغامی به امام دادیم. من مطلبی را به این شرح خدمت ایشان نوشتم که: شما را بناست امروز آزاد کنند و پاکروان برای آزادی شما به
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 230 آنجا می آید و قصد دارد شما را به منزل «نجاتی» ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست و شما صلاح نیست به آنجا بروید لذا موافقت نکنید؛ من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم پیغام را به امام رساند، امام در پاسخ نوشتند: ما راهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و به منزل نجاتی برویم، ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم و بعداً باید منزل بگیریم، و فعلاً رفتن به آنجا اشکال ندارد.
هنگامی که نزدیک بود امام آزاد شود، پسر خودم مهندس پسندیده و مرحوم مهندس کشاورز دامادمان را به اتفاق اخوی (مرحوم آقای هندی) به طرف عشرت آباد فرستادم که دم در ورودی منتظر امام بشوند تا وقتی که آزاد می شوند در خدمتشان باشند ولی مأمورین اجازه ندادند و نگذاشتند بمانند و آنها هم برگشتند. ولی ما مواظب موقع آزادی امام بودیم. همان روز یعنی جمعه 12 ربیع الاول 1383 مطابق 11 مرداد 1342 پاکروان رئیس ساواک به ملاقات حضرت امام خمینی رفت و با مذاکراتی، آقایان آزاد صوری گردیدند. طولی نکشید که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند و ما هم به آنجا روانه شدیم. وقتی رفتیم، دیدیم خیابان خیلی شلوغ و پر سر و صدا است و جمعیت موج می زند. مامورین شهربانی هم سواره و پیاده در حرکتند و مراقب مردم هستند. ولی متعرض کسی نمی شوند. مردم روبروی ساختمانی که امام در آنجا بود جمع شده بودند که من هم به آنجا رسیدم و وقتی وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عده ای از آقایان منجمله آقای فلسفی، آقای قمی و آقای محلاتی هم در خدمت امام بودند. من تا مدتی آنجا بودم و چون وقت نماز شده بود و من هم می خواستم دست و صورتم را آب بکشم و آب کر هم چندان در اختیار نبود ــ و من هم به اصطلاح آقایان وسواسی هستم ــ لذا خداحافظی کردم و به منزل بازگشتم.
بار دیگر که می خواستم برگردم، مأموران جلوگیری کردند و من ناچار شدم برای ملاقات امام، توسط دکتر نصیری (خواهرزادۀ نصیری) و مهندس عزیزالله محتشمی که همکارش بود، سوار ماشین خواهرزاده نصیری بشوم و با آنها برویم. خواهرزاده نصیری
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 231 با خود نصیری روابط خوبی نداشت ولی با مهندس محتشمی شریک بود. و چون می دانستم که اتومبیل او را نمی توانند جلوگیری کنند، لذا ناچار با آنها رفتیم.
وقتی پیاده شدیم که بر امام وارد شویم، مأمورین ممانعت کردند و مهندس محتشمی و یکی دیگر که ظاهراً مهندس کشاورز بود، برگشتند ولی من هیچ به حرفهای مامورین گوش ندادم و بر امام وارد شدم و با ایشان ملاقات کردم.
از آن پس قرار شد امام از آن منزل بیرون روند و منزلی تهیه کنند. در قیطریه آقای حاج روغنی تقاضا کرد که امام به منزل ایشان بروند و امام هم به آنجا منتقل شدند و ما چند نفر معدود بودیم که حق ملاقات داشتیم و دیگران را اجازه نمی دادند. مامورین هم مرتب جلو ساختمان ایستاده بودند و مراقب مردم بودند که کسی نزدیک نیاید.
بعد از منزل حاج روغنی، امام منزل دیگری تهیه کردند و در آنجا هم ما با ایشان ملاقات می کردیم سرانجام شب سه شنبه 18 فروردین 1343 با یک ماشین شورلت، ایشان را به قم نزدیک بیمارستان فاطمیه در یخچال قاضی آوردند و پیاده کردند. مدت زندان و محاصره ایشان نزدیک به ده ماه و چند روز (از 15/3/42 تا 18/1/4343) طول کشید و ایشان به هیچ وجه حاضر به مصالحه با دستگاه نشدند و مسیر خود را ادامه دادند و به حمدالله موفقیت نصیب ایشان شد. «هَمُّ الرجال یقطع الجبال»، ره چنان رو که رهروان رفتند.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 232