مرحوم صاحب خانم عمه ما و دختر مرحوم سید احمد هندی، اول به مرحوم شکرالله خان از خوانین و رؤسای ایل بربرود و جاپلق قره کهریز ازدواج کرد. برادر شوهرشان مرحوم کریم خان پای خود را از حد گلیم بیشتر دراز کرده به ادعای ریاست حتی سلطنت برخاست و مرحوم صاحب خانم خواب می بیند که کریم خان از برج بسیار بلندی بالا رفت و از آنجا به پایین پرت شده و سرنگون شد همین طور هم شد و این طایفه متلاشی شده و تعدادی از آنها باقی ماندند (غرور و گاهی طمع و فرصت طلبی و خودخواهی و خودبینی «این منم طاووس علیین شده»، رجال و بزرگان و زنان و رؤسا را به تباهی سوق می دهد و عبرت سایرین باید باشد و نشده است). نمی دانم از اشرار بودند یا خیر، حسن خان، حسین خان و علی جان خان. حسین خان به خمین آمده بود و من در سنین ده چهارده سالگی بودم. حکومت خمین حسین خان را دستگیر و در عمارت اندرونی محل ولادت ما در زیر بالاخانۀ جنوبی زندانی و در «کنده» که آلت بستن پا بود پایش را بستند. در کنده چهار نفر را با یک پای می بستند. کنده چوب مدور و درازی بود و رویش میلۀ آهنی بزرگی قرار داشت و از یک طرفش محکم با قفل بزرگی بسته می شد و زندانی موقع نماز و وضو تحت مراقبت از کنده رها و مجدداً پایش در کنده قرار می گرفت. این خان از بستگان شوهر اول عمۀ ما مرحوم صاحب خانم بود. مرحوم صاحب خانم بعد از فوت شوهر اول با مرحوم آخوند ملا محمد جواد ازدواج کرد. ایشان از همسر اولشان (مرحوم شکرالله خان) اولادی نداشتند و بعد از فوت شوهر اول و همچنین رحلت خواهرش مرحوم آغا بانو خانم عیال مرحوم آخوند ملا محمد جواد به عقد ایشان درآمد و از شوهر دوم هم فرزندی پیدا نکرد. و در سال 1320 قمری که مرحوم آقا مصطفی پدر ما را شهید کردند برای تعقیب قاتل به سرپرستی صغار و مادر
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 54 ما خانۀ شوهر را ترک و به منزل ما آمدند و در محافظت ما مخصوصاً حضرت امام خمینی از خود گذشتگی نشان داد و از خانۀ شوهر آبرومند متمول سرمایه دار امام جماعت مسجد جامع صاحب نوکرها و کلفتها خارج شدند اجرها علی الله تعالی مرحوم آخوند ملا محمد جواد شوهر ایشان محتاط و محافظه کار بود و شاید قتل مرحوم آقا مصطفی که از جهات زیادی با هم قوم و خویش و دوست و رفیق و همکار هم بودند موجب رعب ایشان شد و مشارالیه در مسافرت با ورثه مرحوم آقا مصطفی به عراق (اراک فعلی) و تهران همراهی نکردند ولی برادر کوچک وی مرحوم حاج شیخ فضل الله در مسافرت همراه ما بود. مرحوم صاحب خانم برای دایه و مرضعۀ امام خمینی، ننه خاور زوجه مرحوم کربلایی میرزا تفنگچی مرحوم آقا مصطفی را برگزیدند که او هم شیر زنی حراف و با لیاقت بود و چون امام خمینی باز کمتر از یک سال داشتند ایشان و دو خواهر ایشان را به خمین تحت نظر بعضی و ننه خاور گذاشتند و عمه ام صاحب خانم و والده مرحومه هاجر خانم و عیال دیگر پدرم به نام گوهر ملک تاج خانم و نگارنده و مولود آغا خانم دختر بزرگ آقا مصطفی و آقا نورالدین (مرحوم هندی) شش ساله و مرحوم حاج شیخ فضل الله رجایی عموی مادرمان با یک نوکر عباسقلی ابرقویی دنبال گرفتاری قاتلان به عراق [اراک] و بعداً به تهران رفتیم و عمه مرحومه سرپرستی همه را داشت. شرح قتل پدر و قصاص قاتل را به شرح حال پدرم مرحوم آقا مصطفی موکول می نمایم. با عمه به اراک نزد والی عراق [اراک] عضد السلطان و بعد تهران رفتیم و در محله عباس آباد منزلی اجاره کردیم و دنبال قصاص بودیم و قصاص که عملی شد با عمه و همراهان به خمین بازگشتیم عمه به مراقبت ما پرداخت و بدون طلاق در منزل ما ماندند و با کمال جدیت به سرپرستی ما ادامه دادند و بعضی عمارتهای مسکونی را نیز اجاره دادند. تقریباً حدود یازده سال داشتم و اخوی تقریباً نه سال و همشیره بزرگ معقوده مرحوم حاج میرزا رضا نجفی نوزده سال و همشیره دیگر تقریباً سیزده سال و امام خمینی کمتر از سه سال داشتند و مادرمان تقریباً جوان بودند متأثر و غمگین دست رد به سینه خواستگاری از گلپایگان زدند و به مراقبت از ما شتافتند. در این اوقات که مظفرالدین شاه حیات داشت و مجلس شورای ملی در شرف تشکیل بود و مردم نشاطی داشتند و تا درجه ای امنیت برقرار بود و در خمین نیز تقریباً تجاوز اشرار و دزدان کمتر و
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 55 ما در خمین گاهی در بالاخانه ها و گاهی در قسمتی از عمارت بیرونی و گاهی در برج اشتغال به درس داشتیم که به موقع می نگارم. عمه ام مرحوم صاحب خانم و مادرم مرحومه هاجر خانم مواظب ما بودند و مشهدی قنبر علی متصدی امور ملکی زورقان وراث بود و هنوز حاجی نشده بود و در خمین نیز نسبت به ملک خمین و واسوران و غیر اینها دیگران رسیدگی می کردند و درآمد عمه ما در ماه تقریباً حدود یک صد الی یک صد و بیست تومان بود و انگور و لوازم و مشتقات انگور (کشمش و حلالی و شیره) و شیر و ماست و پنیر و کره و روغن و نظایر آن را نیز از باغ و گاوها تهیه می کردند کاملاً در رفاه بودیم و چون دیگر به اندرون احتیاجی نداشتیم مادر و عمه اندرون را اجاره به حکومت وقت دادند و خود ما در بیرونی که فعلاً با تغییر ساختمان موجود است و در بالاخانه ها برای پذیرایی ساکن بودیم. مرحوم عمه به سرپرستی ما و ادارۀ امور و تنظیم عمارت و باغ انگور و مشجر نمودن منزل ادامه می دادند تا در سال 1336 قمری وفات نمودند در موقع وفات ایشان من بیست و سه ساله بودم در جلو برج مقابل باغ نشسته بودیم. یک نفر آمد که عمه صاحب می گوید بیا من می میرم باید دست تو در وقت مرگ در دست من باشد من رفتم و دستم را گرفتند و بلافاصله به رحمت حق پیوستند رحمت الله علیها. الآن هم با کمال تأثر می نویسم و باقی حالات ایشان را در حالات خودم ان شاء الله می نویسم. اینها مختصری از شرح حالات مرحوم سید احمد هندی و سید مرتضی (سید آقا) و سلطان خانم و آغا بانو خانم و صاحب خانم بود. و شرح حال پدر ما و حضرت امام خمینی را در بخش دیگر می نگارم.
یک تذکری می دهم یکی از نشریات و کتاب سرتاسر کذب می نویسد از قول پسندیده که من و پدرم و امام خمینی در کراچی ملبس به لباس سیادت و روحانی شده ایم و مادرمان در آنجا به لباس و حجاب اسلامی درآمده است می خواهم سؤال کنم جد ما در 150 سال قبل در خمین این عمارت موجود را خریده و با خواهر یوسف خان ازدواج کرده و املاک واسوران و نازی و شاهین و غیره را خریده و سه عیال دیگر گرفته و پدر ما مرحوم آقا مصطفی حدود بیست و پنج سال بعد از آن تاریخ متولد شده و من سید مرتضی پسندیده پنجاه و هشت سال بعد در خمین متولد شده ام آیا قبل از تولد پدرم کراچی رفته ام و آیا عموی ما که سالها قبل از مسئله تنباکو و
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 56 تحریم آن در خمین فوت شده مجدداً به دنیا آمده و در قزوین بر علیه فتوای مرحوم میرزای شیرازی قیام کرده؟ و این آیا و آیاها که زیاد است چه جوابی دارد؟ این نشریات مغرضانه زیاد است خداوند همۀ ما را به راه راست هدایت فرماید. ایضاحاً من (پسندیده) در عمرم نه پاریس رفته ام و نه کراچی. پناه بر خدا با این همه دروغ و افترا. والسلام علی من اتبع الهدی.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 57