قریه امامزاده یوجان دهی بود دارای زمین های مزروعی زیاد. زمین این قریه متصل به امیریه بود. امیرمفخم افرادی نزد حاج عباسقلی خان و حاج جلال لشکر که در امامزاده یوجان مالک بودند و شرکای دیگر می فرستد. این ده، موقوفه هم داشت، موقوفه را متولی آن به نام خودش ثبت کرد. امیر مفخم تقاضا می کند (در واقع امر می کند) یک مقدار از این زمینهای دور افتاده را به من بدهید تا باغ و عمارت بسازم، آنها اجازه می دهند. حاج عباسقلی خان می گوید ولی بعدها دیگر اجازه نمی دهم. حاج جلال لشکر می گوید باقی زمین ها را اگر بخواهند مثل همین قسمت باز اجازه می گیرند. یک نکته ظریف دارد که می نویسم به تمام دهات یا اکثر دهات کمره و خمین امر می کند یا تقاضا می نمایند رعایا بیایند با گاوهای رعیتی باغ را شخم زده و هموار کنند. آن وقت تراکتور و وسایل دیگر نبود فقط ورزو (گاو نر) بود و این ضرب المثل هم معروف بود که:
گاو نر می خواهد و مرد کهن
از دهات مختلف رعایا با گاو و لوازم به خدمت کمر بستند. امیرمفخم قدری از روز بالا آمده در نزدیکهای ظهر بیرون می رود، به یک رعیت و گاو جفت برمی خورد که برای
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 26 خدمت می آید. امیر با فحش به او می گوید حالا چه وقت آمدن است رعیت با گاو می رود و مشغول می شود بعد. امیر برای سرکشی به گاو جفت ها می رود و می بیند یک نفر خیلی خوب کار می کند و گاوهای خوبی دارد خوشش می آید (این شخص همان کسی بود که امیر به او فحش داده بود) و می گوید بارک الله خوب کار می کنی این بیچاره از روی نفهمی می گوید قربان حالا آن فحش مال کی است و می گذرد.
امیرمفخم در امیریۀ خمین یک باغ بزرگ شاید 120 هزار زرع احداث کرده بود و عمارت بیرونی بزرگ بود. ساختمان بیرونی که عمومی و بزرگ بود دو طبقه بیرونی دیگر نیز مخصوص منشی و پیشکارها بود. در اندرونی بزرگ زنانه، خانمش بهجت السلطنه (دختر عبدالله میرزا حشمت الدوله که نوه عباس میرزا قاجار و معروف بود) زندگی می کرد و یک نفر قابچی باشی به نام افراسیاب خان جلوی در اندرون بود که کسی در اندرون نرود به امیر پسر حشمت الدوله که برادر زنش بود هم اجازه ورود به اندرون نمی داد. این خانم بسیار وسواس داشت همه چیز را نجس می دانست. وسواس او آنقدر زیاد بود که پسر بزرگش (ششمین پسر امیرمفخم) ابوالقاسم خان در طفولیت در تهران چشمش به تابوت مرده ای افتاده بود، به مادرش بهجت السلطنه می گوید و مادرش فوراً دستور می دهد لباسهایش را عوض کند و آن لباسها را می سوزاند و یا برادر بهجت السلطنه و یکی دیگر از خوانین که برادر و قیم پدری امیرمفخم بودند، سوار درشکه امیرمفخم شده بودند و بهجت السلطنه می گوید نجس شده و درشکه را می شویند.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 27