برای من و مرحوم هندی و گاهی هم برای ایشان به تنهایی بسیاری شداید و گرفتاریهایی پیش آمده و با عنایت خداوندی بد عاقبت نبوده است. زمانی که ریاست ژاندارمری با
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 127 سوئدی ها بود و از جهات سیاسی حقوق به آنها نمی رسید و در مضیقه بودند در بازار خمین صندوق کسبه را خالی کرده و بردند. بالاخره مردم به ما ملتجی شدند و من و مرحوم هندی و مرحوم آقا میرزا عبدالحسین دائی با جمعیت بسیاری پیاده سمت ده فرفاهان رفتیم که برویم عراق [اراک] شکایت کنیم. ژاندارمها ریخته سر مرا شکستند و همه را به خمین و باغ شهربان بردند. حاکم امر کرد ما را به همدان تبعید کنند. طبیب سر مرا معالجه می کرد و من برخلاف ملایمت دایی و برادرم با شدت هر چه تمامتر در مقابل حاکم ایستادگی کردم و گفتم بسیار خوب همین الساعه اگر می توانی مرا تبعید کن هر چه دائی و برادر به پهلوی من می زدند که سکوت کنم من قبول نکردم و با عصبانیت اعتراض می کردم. حاکم سکوت کرد و ما را رها کرد، ولی در اطراف منزل ما بالای مسجد و کاروانسرا از مامورین ژاندارمری گذاشته بودند که مبادا ما شبانه به شکایت برویم و خبر به وزارت داخله رسیده بود و به من نامه ای نوشته بودند و معذرت خواسته بودند. این یکی از طرق قضیه بود.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 128