مرحومه سلطان خانم به مرحوم کریم خان از خوانین قلعه خمین شوهر کرده و دو پسر و دو دختر از ایشان متولد شده یکی تاج نساء خانم که همسر اولشان خان احمد خانی و شوهر دوم ایشان مرحوم شمس العلما ساکن امامزاده یوجان کمره بوده اند. از همسر اولشان یک پسر به نام ابوالفتح خان احمدی متولد شده و ابوالفتح خان یک پسر به نام قدرت الله احمدی و پنج دختر به نامهای مرصع خانم (عیال آقای جدیدی)، عالیه خانم (عیال آقای صفر سرلک)، علیه خانم (عیال آقای سیه پوش)، اقدس خانم (عیال عبدالله سرلک)، اشرف خانم (عیال قاسم سرلک) که همگی از رجال معروف بوده و هستند و از همسر دوم پسری به نام آقا باقر شمس، باقی بوده و فوت شده اند و اولاد مرحوم آقا باقر آقایان شمس پور و آقا ضیا و حاجیه سرور آغا و عفت خانم حیات دارند. دختر دیگر مرحومه سلطان خانم ـ مریم خانم است که به آقای سید محمد کمره ای مشروطه خواه معروف ساکن تهران شوهر کرده است و پسرها و دخترهای ایشان همه فوت کرده اند و بتول خانم دختر آقای کمره ای در سن بالغ بر هشتاد سال، سال قبل در تهران فوت شده و املاک و اموالش را به مریضخانه فیروزآبادی وقف کرده است. نوه مریم خانم آقای آقا محمودخان کمره ای شوهر عفت خانم همشیره زاده ما می باشد و عفت خانم در یکی از ممالک غرب در سال قبل برای سرکشی به اولادش رفته است او زن با شهامت و رشیدی است در ونک تهران می نشیند و صالح است و سلطان خانم از کریم خان یک پسر به نام امامقلی خان ملقب به صارم لشکر و معروف به بیگلر بیگی داشت و بد نیست شرحی از ایشان بنویسم و بخوانید. مرحوم بیگلر بیگی مرقوم با مرحوم فاطمه سلطان خانم دختر مرحوم علی قلی خان سرتیپ بزرگ خوانین خمین و خواهر حاج جلال لشکر و سالار محتشم ازدواج کرد و برادرها از دادن ارث خواهرشان خودداری کردند. «صارم لشکر»،
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 50 لشکرکشی کرده بود و قسمتی از املاک را ضبط و تصرف کرده بود و این امر به حاج جلال لشکر (اخ الزوجه من) برخورده و در صدد تلافی برآمده بودند. صارم لشکر در آن تاریخ برای حفظ خود در عمارت مسکونی ما و برج و سنگر و بارو و مزقل ایستاده و تفنگچی برای برج گذاشته بود برای مقابله با قدرت حاج جلال لشکر. نمی دانم چه شده بود که مرحوم صارم لشکر را دستگیر و پای او را فلک کرده (مجازات روز) و ترکه (چوب) زده بودند و این در صورتی بود که صارم لشکر بیگلر بیگی خیلی عنوان داشت و شدیدالعمل بود تا آنجا که حشمت الدوله نوه عباس میرزای معروف که بزرگترین رجل ایران بود و در حشمتیه در دهات خمین می زیست و به همه زور می گفت درباره امامقلی خان صارم لشکر گفته بود:
اگر بشنود نام بیگلر بیگی شود کوه البرز یک نلبکی (نعلبکی)
بعد از شهادت پدر ما، حاج جلال لشکر به منزل ما آمد. من شاید ده سال کمتر یا زیادتر داشتم و حضرت امام تازه شاید راه افتاده بودند. در اطاق فاطمه سلطان خانم چند نفر بودیم از جمله صاحب خانم عمه ما و هاجر خانم مادر ما. به مرحوم صارم لشکر داداش قلی می گفتیم و به برادرش داداش یحیی ولی امام درست زبانشان باز نبود و به امامقلی خان، دابلی می گفتند. حاج جلال لشکر حضرت امام را روی زانوی خودش نشانید و از امام پرسید دابلی چه کرده بود که مثلاً فلک شد آقا نمی دانستند و نمی توانستند جواب بدهند خود حاج جلال لشکر گفت (لقمۀ زیادتر از دهنش خورده بود) قضیه در آن عهد و زمان نظایر این زیاد داشت. من تفنگچی بودم چون همگی ناچار بودند مسلح باشند.
یکی دیگر از پسرهای مرحوم سلطان خانم مرحوم میرزا یحیی خان بود که از خمین به تهران رفته بود و در بازار محله عباس آباد یک تیمچه مانندی بود مسقف و دارای ایوانهای زیاد و تبدیل به مدرسه ای به طرز جدید شده بود. ناظم و مدیر و معلم داشت و مرحوم میرزا یحیی خان عمه زاده ما مشّاق مدرسه بود، (یعنی خط می آموخت). در سال 1322، 1323 قمری من و اخوی کوچکتر مرحوم آقا نورالدین که قدری بازیگوش بود (برخلاف من حقیر ده ساله) و هشت سال داشت، در آن مدرسه درس و خط تعلیم می گرفتیم و برای قصاص از قاتل به تهران رفته بودیم. مرحوم امامقلی خان و فاطمه
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 51 سلطان خانم صاحب اولاد نشدند. و مرحوم میرزا یحیی خان که بسیار خراج و خوش گذران بود دارای پسر و دختر شدند پسرشان به اروپا برای تحصیل رفت و مفقودالاثر شد. شخص دیگری به دروغ به جای آن جوان در خانه دختر میرزا یحیی خان آمده بود نزد خواهرش مزورانه و روبوسی کرده بود شاید به هوای سهم الارث یا جهات دیگر که دروغش کشف گردید و گرفتار و متواری شد. دخترش در قم و خمین و الیگودرز بود اولاد هم داشت ولی من از آن دختر و اولادش چیزی در نظرم نماند.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 52