بخش دوم: شرح حال خاندان ما
فصل اول: شرح حال خاندان ما
سید محمد کمره ای داماد پدر ما
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : پسندیده،مرتضی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

سید محمد کمره ای داماد پدر ما

‎ ‎

‏در روزنامه ادب تصریح کرده است آقای سید محمد کمره ای داماد مرحوم آقا مصطفی‏‎ ‎‏است به این طریق که یکی از خواهرهای آن مرحوم به نام سلطان خانم عمۀ نگارنده و‏‎ ‎‏امام خمینی و سایرین به مرحوم کریم خان از خوانین قلعه خمین شوهر کرده و دارای‏‎ ‎‏چند اولاد از وی بود منجمله یکی از دخترها بنام مریم خانم، با مرحوم آقا سید محمد‏‎ ‎‏کمره ای ازدواج کرد پس ایشان داماد همشیرۀ مرحوم آقا مصطفی بود. مختصری در‏‎ ‎‏خصایص مرحوم سید محمد کمره ای طرداً للباب می نویسم و چون شخص آزاده و سید‏‎ ‎‏با شهامتی بود برای ضبط در تاریخ می نگارم: ایشان فرزند مرحوم سید مهدی حسین‏‎ ‎‏آبادی از توابع خمین بود و به اتفاق پدرش به تهران رفته و مقیم شدند و در طلوع‏‎ ‎‏مشروطه از مشروطه خواهان معروف و برجسته و مقید به آزادی از قیود متداوله روز و‏‎ ‎‏دربار بوده و با نفوذ ممالک خارج مخصوصاً انگلیس مبارزه می کرد. برای اسکات وی‏‎ ‎‏حقه های سیاسی زدند و محرمانه به ولایات دستور دادند که تلگرافات زیاد به ایشان‏‎ ‎‏مخابره و اظهار طرفداری و حمایت از نظراتشان بنمایند تلگرافات شروع و وی نفهمیده‏‎ ‎‏بود مبنای این مراجعات چیست. پس از چندی یک نفر به منزل ایشان می رود و می گوید‏‎ ‎‏سفیر دولت فخیمه انگلیس از شما دعوت می کند که به سفارتخانه و به ملاقاتشان بروید،‏‎ ‎‏در جواب می گوید مقام سفیر بالاتر از این است که من مزاحم شوم و معذورم. بعد یک‏‎ ‎‏نفر می رود و می گوید سفیر قصد دارد به دیدن شما بیاید. جواب می دهد من صندلی و‏‎ ‎‏لوازم پذیرایی ندارم و دون شأن سفیر است. بعد از دو سه روز کمتر یا زیادتر صدای در‏‎ ‎‏منزل بلند می شود. مرحوم کمره ای تشریفاتی نبود و نوکر نداشت خودش در را باز‏‎ ‎‏می کند می گویند سفیر هستند‏‎[1]‎‏ و به اطاق می روند و بعد از تعارف سفیر می گوید مطابق‏‎ ‎‏اطلاعاتی که به ما رسیده است جنابعالی در ایران موقعیت والایی دارید و مردم ایران به‏‎ ‎‏شما علاقمند هستند و من میل دارم مثل شخص شما رئیس الوزرا بشوید و اوضاع‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 62

‏مملکت را اصلاح و رضایت مردم را فراهم کنید. اصل جمله ها در مخیله ام نمانده است.‏‎ ‎‏ایشان قریب به این مضامین جواب می دهند: من به این شغل تمایل خاص دارم و حاضرم‏‎ ‎‏قبول کنم به شرط آنکه تقاضای من مورد قبول مقام عالی باشد. سفیر می گوید: هر‏‎ ‎‏تقاضایی دارید انجام خواهد شد. پس از قبول سفیر و پس از مذاکراتی می گوید من در‏‎ ‎‏صورتی ریاست وزرایی را می پذیرم که جنابعالی اطمینان بدهید که در امور مملکت‏‎ ‎‏ایران دخالتی نداشته باشید. بعد از این مذاکره سفیر تودیع کرده و می رود و باب‏‎ ‎‏تلگرافات قطع می شود و دانستند تلگرافات از جانب آنها بوده، نظایر زیاد دارد. دو‏‎ ‎‏نظیرش را اختصاراً می نویسم. در بدو ریاست وزرایی سردار سپه مشارالیه ظاهراً یازده‏‎ ‎‏نفر از رجال برجسته و شناخته شده منجمله مرحوم سید محمد کمره ای را دعوت و به‏‎ ‎‏آنان پیشنهاد می کند برای اصلاح و حل و فصل امور مملکت به مشاوره با شماها احتیاج‏‎ ‎‏دارم و استدعا می کند که برای مشاوره در کاخ شرکت کنند. مرحوم کمره ای جواب‏‎ ‎‏نمی دهد و سایرین در مذاکره و شور وارد می شوند تا نوبت به ایشان می رسد. به سردار‏‎ ‎‏سپه جواب می دهد که امروز زمام امور و اختیار مملکت و دولت دست حضرت اشرف‏‎ ‎‏است (گاهی می گوید شما و گاهی حضرت اشرف) اگر به خوبی و به نفع مردم و مملکت‏‎ ‎‏قدمی بردارید در دنیا به اسم شما منتشر می شود و اگر برخلاف مصالح مردم و مملکت‏‎ ‎‏عملی انجام دهید بدنامی برای شما زبانزد مردم و دنیا خواهد شد و ما به حساب‏‎ ‎‏نمی آییم. اگر به وجود ما احتیاج دارید و مشورت ما را لازم می دانید برای مشورت و‏‎ ‎‏تبادل باید شما به منزل مشاورین بیایید و استفاده کنید نه اینکه ما را احضار کنید. پس از‏‎ ‎‏این مذاکره سردار سپه سیگاری به ایشان تعارف می کند و کبریت را روشن و ایستاده و‏‎ ‎‏متواضعانه برمی خیزد و احترام می کند ولی مراوده قطع می شود. بار دوم اینکه یک‏‎ ‎‏دوچرخه سواری مخصوص برای پسر آقای کمره ای از آلمان می فرستند که در تهران‏‎ ‎‏منحصر به فرد بوده. بعضی از افسرها از آقای کمره ای تقاضا می کنند نزد پسر ایشان زبان‏‎ ‎‏یا رشته دیگری تحصیل کنند. چند روزی می آیند و دوچرخه را می ربایند و می روند تا‏‎ ‎‏روزی دوچرخه را در خیابان یا کوچه می بیند و به مأموران ـ گویا دژبان ـ شکایت می کند‏‎ ‎‏که دوچرخه را دزدیده اند. دژبان دوچرخه را در مغازه ای می سپارد تا مالک آن ادعای‏‎ ‎‏خود را ثابت کند. افسرها بعد به زور دوچرخه را می برند و خبر به آقای کمره ای می رسد.‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 63

‏ایشان شرحی به عنوان حضرت اشرف سردار سپه رئیس الوزرا می نویسد که «افسران‏‎ ‎‏شما دوچرخه پسر مرا سرقت کردند و در نتیجه دوچرخ از شما نیز از دست رفت آبروی‏‎ ‎‏قشون و نظام و چرخ انتظام و نظمیۀ مملکت. دستور دهید دوچرخه پسرم را پس بدهند و‏‎ ‎‏دوچرخ خود را بگیرید و الا بدبخت من و بدبخت تر از من شما. والسلام علی من اتبع‏‎ ‎‏الهدی. امضا» چون بقیه مفصل است و دستور رئیس الوزرا به نظمیه که گفته دوچرخه را‏‎ ‎‏به او بدهید و صدای این سید سیاه را بیندازید اجرا نشد از بقیه اش می گذرم.‏

‏باز هم نظایری دارد در مهمانی و پذیرایی. به اجمال دو مرتبه پذیرایی را‏‎ ‎‏می نویسم.یک مرتبه از مرحوم پدرم برای نهار یا شام دعوت می کند و به عیالش مریم‏‎ ‎‏خانم می گوید یک نوع پلو یک نوع چلو دو نوع خورش تهیه ببیند می گوید من به احترام‏‎ ‎‏دایی بزرگ خودم باید تشریفات دیگر نیز تهیه نمایم ایشان می گوید پس فقط یک پلو و‏‎ ‎‏یک چلو و یک خورشت باید درست کنی نه دو خورش مریم خانم جواب می دهد هر‏‎ ‎‏چه بگویید من به تکلیف خودم عمل خواهم کرد و تهیه خواهم دید ایشان می گوید من‏‎ ‎‏هم به تکلیف خودم عمل می کنم و دعوت خود را پس می گیرم. اختلاف مرتفع شد و‏‎ ‎‏دستور آقای کمره ای و پذیرایی عملی گردید و به زوجه گفت من می خواهم دایی شما‏‎ ‎‏زیاد بیاید نه فقط یک مرتبه. مریم خانم که فوت شد ایشان با صدیقه خانم دختر یکی از‏‎ ‎‏سادات اخوی ازدواج می کند روزی به او می گوید باید من عمه ها عموها دایی ها برادرها‏‎ ‎‏پدر و مادر و غیره را دعوت کنم، و وقتش را تعیین می کند خانم می گوید ظرفهای ما‏‎ ‎‏خوب نیست و از منزل تاجر (همسایه آنها که من اسمش را فراموش کردم) ظروف چینی‏‎ ‎‏اصل می گیرم که نزد اقوام خجلت نکشم ایشان می گوید خجلت ندارد ظروف امانت‏‎ ‎‏نکنید خانم گوش نمی دهد و با ظروف اعلی از اقوام پذیرایی می کند موقعی که همه سر‏‎ ‎‏سفره جمع می شوند مرحوم کمره ای می گوید خانم این ظروف را از همسایه امانت کرده‏‎ ‎‏و مال ما نیست. نظایر زیاد داشت صرف نظر می کنیم. منزل ایشان در یکی از خیابان های‏‎ ‎‏فرعی امیریه تهران بود حدود دروازه قزوین باغی بزرگ و اشجار میوه فراوان داشت هر‏‎ ‎‏میوه ای می رسید یک صفحه کاغذ می نوشت خوردن میوۀ این درخت مجاز است و‏‎ ‎‏بزرگ و کوچک با نظم خاصی مراعات دستور را می کردند صرفه جو و نترس و سخنور و‏‎ ‎‏رئوف بود. در نماز یومیه به جای مهر از برگ درخت بعضی اوقات استفاده می کرد. اغلب‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 64

‏اوقات روی تشک نمی نشست و بیان خاص و شیوایی داشت خدایش رحمت کند.‏‎ ‎‏دخترش (بتول خانم) تا سال قبل 1362 زنده بود. شوهرش آقای نوبخت محلاتی با دکتر‏‎ ‎‏مصدق مخالف بود و او طرفدار جدی دکتر مصدق بود و برای دکتر خوراکی برده بود و‏‎ ‎‏در حضور دکتر تناول کرده و گفته بود خوردم تا بدانید مشکوک و مسموم کننده نیست. ‏

‏در آن سنوات علما و روحانیون بیشتر از این سنوات مورد احترام تمام فرق و حتی‏‎ ‎‏دولتی ها و درباری ها بودند و روابط با دولتی ها داشتند. مرافعات شرعیه به علما مربوط‏‎ ‎‏بود و احکام آنها اجرا می شد. در یکی دو جلسه کار دعاوی مالی با بیّنه و قسم (شاهد و‏‎ ‎‏قرآن) خاتمه داده می شد و «لقد حکمت» می نوشتند یا می گفتند و مردم نیز مطیع بودند.‏‎ ‎‏قهری و طبیعی بدون کمترین تبلیغ و دسته بندی. ایام اعیاد مذهبی و عید نوروز و ایام عزا‏‎ ‎‏و هنگام ورود علما تمام مردم در صورتی که حزب و دستجات نبود به دیدن و استقبال و‏‎ ‎‏سینه زنی و زنجیر زنی و... پیش دستی می کردند. منزل علما محل تحصن و بست بود.‏‎ ‎‏نگارنده ـ سید مرتضی ـ با اینکه شاید باز بالغ نشده بودم و عمه و مادرم در منزل بودند‏‎ ‎‏برای تحصن مردمان مهیا بودیم و دولتی ها تحصن را پذیرا می شدند و اطاعت می کردند‏‎ ‎‏و رجال و امرا و حتی سلاطین دید و بازدید با علما داشتند.‏

‏مساجد و امامزاده ها مورد احترام و محل بست و تحصن بود. در بعضی مساجد جلو‏‎ ‎‏درب ورودی زنجیری نصب بود اگر کسی ولو مجرم باشد دستش به زنجیر درب مسجد‏‎ ‎‏می رسید محال بود فراش و فراش باشی و گزمه و داروغه نزدیک او بروند. باز هم قصه ای‏‎ ‎‏از مرحوم میرزا سید محمد کمره ای می نویسم. در خیابان تهران یک افسری به مرحوم‏‎ ‎‏کمره ای سلام می کند، ایشان جواب می دهند. افسر دیگری که در خیابان نزدیک ایشان‏‎ ‎‏بود به آقای کمره ای نزدیک می شود و می گوید سید چرا خودت را لوس کردی؟ این‏‎ ‎‏صاحب منصب به من سلام می کند و تو خجالت نمی کشی و جواب می دهی و شروع‏‎ ‎‏می کند به اهانت. به فاصله کمی ناصرالسلطنه صاحب منصب بسیار ارشدی می رسد و با‏‎ ‎‏صدای بلند می گوید: «حضرت آقای کمره ای سلام علیکم» آقای کمره ای به افسر فحاش‏‎ ‎‏رو می کند و می گوید: «قربان شما جواب سلام بدهید» افسر فرار می کند. ناصرالسلطنه‏‎ ‎‏می گوید مطلب چی است؟ ایشان جریان را می گوید و به اتفاق ناصرالسلطنه به منزل‏‎ ‎‏ایشان می رود. منزل ناصرالسلطنه نیز در خیابان امیریه بود. وقتی از بالا وارد خیابان‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 65

‏قسمت جنوبی می شد منزل ایشان در خیابان و سمت چپ امیریه بود و منزل آقای‏‎ ‎‏کمره ای با فاصله ای در خیابان دست راست امیریه و نزدیک دروازه قزوین بود.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 66

  • . سفرای خارجی بالاخص سفیر انگلیس با سیاست و منطق عمل می کردند و مقید به قیود خاص نبودند کاش متصدیان ایران نیز متوجه نکته سنجیها می شدند خارجی ها برای رسیدن به مقصد مادی و نظامی و اقتصادی و غیره به هر شیوه ای متمسک و متوسل می شدند و منظورشان اجرای مقاصد بود و از راههای مختلف می خواستند به هدف برسند و نوعاً می رسیدند.