شرح حال مرحوم آقا نورالدین هندی را می نویسم که البته محتاج به یک فصلی مستقل یا یک کتاب است ولی قدرت نوشتن از من سلب شده و به اختصار می نویسم.
تولد آقای آقا نورالدین سحر 27 رمضان 1315 قمری در همین عمارت مسکونی خمین بوده و در زیر سایۀ پدرمان مرحوم آقا مصطفی و مادرمان هاجر آغا خانم تا سال 1320 قمری و تا زمان شهادت پدر زندگی می کرد و سال بعد از شهادت پدر در عمارت محمد حسین خان از خوانین خمین (که مسکونی صارم لشکر عمه زادۀ ما بود) و در صحن عمارت با حضور تعدادی از جمله عبدالله میرزا حشمت الدوله پسر یا نوۀ شاهزاده عباس میرزای معروف و حضور محترمین لباس وی در سن حدود شش سالگی تبدیل به عمامه و عبا و قبا و غیره به سبک علمای سالخورده شد و کلاه نمدی زرد شبیه شیرازی
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 123 به عمامۀ مشکی تغییر کرد ولی رفتارش رفتار بچگی بود و بازی با بچه ها را فراموش نکرد و در چاله نزدیک منزل که بعد از صبح و قبل از غروب محل تجمع اطفال بود به شیطنت مطبوع و معمول روز می گذرانید و برای نهار هم به زور می آمد. این چاله صبحها و عصرها محل گاوها بود که گاو گله بان آنها را صحرا می برد و برمی گرداند.
بهار که می شد من و ایشان با نوکر به دشت و کوه برای تفریح و چیدن ریواسهای متوسط خمین و کمره و نیز چیدن جوقاسم می رفتیم و عمامه و عبا مانع نبود تفنگ و تفنگچی ها نیز از دزدها جلوگیری می کردند و خوش بودیم و در سفر عراق (اراک) و تهران ایشان با مرحومه عمه و مادر و خواهر بزرگتر و من، عموی مادر و زن پدر، سواری از امامزاده یوجان روزهای جمعه یا شنبه به خمین و منزل مرحوم دائی می رفتیم و مادر دائیها نمی دانم عمۀ آقای آقا باقر شمس بود یا قوم دیگری داشت و تا آخر هفته بودند. خیلی یاغی و طاغی و متمرد بود. یک روز دیدم دهنۀ اسب سواری به دست گرفته بود به مرحوم افتخارالعلما که همگی به او آمیرزا می گفتیم گفت آمیرزا می خواهم دهنه ات کنم و آمیرزا جرأت نکرد نزدیک برود. بعد از خمین در سال 1326 یا 1327 به اتفاق همین آمیرزا به اصفهان برای ادامه تحصیل رفتیم مرحوم حاج میرزا رضا نجفی پسر عمه و شوهر خواهر بزرگمان در اصفهان مدرسه ملا عبدالله بود ما هم آنجا رفتیم من شرایع را نزد ایشان شروع کردم و مرحوم هندی هم مشغول شد. ولی ایشان به درس عربی کم علاقه بود و نتوانست اجازه بگیرد ولی من اجازه گرفتم و پس از آن برگشتیم و متأسفانه مادر و عمه نگذاشتند به درس ادامه دهیم با اینکه مرحوم آقای آقا میرزا رحیم ارباب به من می گفت ادامۀ تحصیل برای شما واجب عینی است نه کفایی.
آقای هندی در اوائل مراجعت از اصفهان کمی بعد از سال 1340 قمری همسری به نام سیاره خانم اختیار کرد و از او یک پسر به نام آقای آقا محمد و دو دختر به نام اقدس خانم و منظر خانم باقی ماند و هر سه سلامت و دارای اولاد و احفاد هستند. اقدس خانم عروس اینجانب عیال مرحوم ناصر هندی بود که ناصر در مشهد مقدس در سال 1350 شبانه کشته شد. که شرحش آمد از آن مرحوم دو پسر و یک دختر باقی مانده است.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 124 پسرها حمید و سعید در اروپا هستند و دختر در تهران شوهر کرده و سلامت هستند مادرشان اقدس خانم در تهران و سالم است. آقای آقا محمد پسر بزرگ مرحوم هندی دارای عیالی به اسم اعظم خانم از اقوام مرحوم حاج معتمد السادات و دارای اولاد هست و یکی از دختران او ماه منظر خانم است که به آقای آقا رضا مهاجری شوهر کرده و شوهرش چون بازنشسته شده است در گلپایگان هستند. مرحوم هندی عیال دیگری به نام حاجیه محترمه خانم از خانوادۀ محترم مستوفی کمره ای و فعلاً در قید حیات است و مختصری کسالت دارد. از او چهار پسر به نامهای منصور، مسعود و محسن (که در تهران زندگی می کنند) و مهدی که در آمریکا زندگی می کند مانده است و یک دختر به نام حاجیه زینت خانم است که با آقای حاج امان الله مستوفی(همشیرزادۀ) ما شوهر کرده و بسیار با فراست و فهم و خانه دار است.
مرحوم هندی در خمین اوائل به امور کشاورزی پرداخت و در دورۀ بعد از کودتای رضاخان و سید ضیاء در سن جوانی به ریاست دادگستری خمین انتخاب شد. مرحوم آقا میرزا علی محمد امام جمعه که از ما بزرگتر و پسر عمه ام بود به عنوان فقیه دادگستری انتخاب شد (در صدر احاطه سردار سپه، سعی داشتند اشخاص خوش نام و خوش سابقه را انتخاب کنند و در عدلیه و معارف و اوقاف افراد معمم و موجه انتخاب می شدند). مدتی ایشان متصدی عدلیه بود و بر طبق موازین شرعیه، بیّنه و یمین به علما مراجعه می شد که امور، شرعاً تسویه شود. باز قانون نفوذی نداشت. بعداً مرحوم آل شهید که بسیار موجه و صالح بود برای خمین و عدلیه تعیین و در صدر ادارات و مقامات قرار گرفت. او مراتب شرعی را مراعات می کرد و در مسافرت به تهران در دیوان وزارت عدلیه یا وزارت دیگری نشسته بود. هنگامی که سردار سپه از جلوی او عبور می کند، این آخوند جلو او برنمی خیزد رضاخان این عمل را بی احترامی تلقی کرده و این مرد سالخورده و متدین و رشید و غیور مورد ضرب و شتم سردار سپه واقع می شود. بعد به رضاخان موقعیت این آقا را می گویند و او برای جبران اهانت پنجاه تومان برایش می فرستد. او پنج تومان را بر می دارد و می گوید به ایشان بگویید باقی را به فقرا بدهد. این را بگویم که سردار سپه در بدو امر خسیس بود.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 125