بعد از اصفهان خواستیم به نجف اشرف مشرف شویم. ماشینی را کرایه کردیم که از ماشین های بزرگ بود ولی صندلی نداشت. یک فرش در آن انداخته بودیم و روی فرش نشسته بودیم. راننده و شاگردش هندی بودند و نمی توانستند خوب فارسی صحبت کنند. میرزاعلی لوقا هم برای زیارت کربلا و نجف همراه ما آمده بود. سوادی نداشت و خیلی هم غلط حرف می زد. کلمات عربی را نمی توانست بگوید. تریاک کش هم بود. وافور می کشید، زیاد! در بین راه کرمانشاه تریاک هایش را توی بسته ای گذاشته بود و یک مقداری اسکناس (نت)، یک تومانی و اینها توی پاکت تریاک ها گذاشته بود، به مرز که رسیدیم ما را تفتیش کردند و تریاک های میرزا علی کشف شد. او را گرفتند. گفت: چرا مرا گرفتید؟ گفتند: برای اینکه تریاک قاچاق دارید و چقدر جریمه دارد پاسخ داد: جریمه اش پهلویش بود. من جریمه را کنارش گذاشته بودم که اگر تریاک کشف شد جریمه اش را بردارند و به من کاری نداشته باشند. گفتند بسیار خوب. جریمه و تریاک را
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 121 برداشتند و او را رها کردند.
به ما گفتند چون گمرک این ماشین پرداخت نشده؛ لذا باید برگردید به کرمانشاه و حسابتان را تسویه کنید. و ما برگشتیم. موقع برگشتن با فرد حقه بازی روبرو شدیم که کارش این بود که همیشه خودش را به ماشین ها می زد و نقش بر زمین می شد و وقتی مامورین نظمیه (ژاندارمری) ماشین را نگه می داشتند می گفت من پایم زخم شده است و چه. یا دستم مثلاً درد گرفته و یک تومان، دو تومان به او می دادند و بدین گونه پول درمی آورد. اتفاقاً با ما هم مواجه شد و خودش را به ماشین زد. راننده ماشین یک تومان یا نمی دانم چقدر پول به او دادند تا از شرش راحت شوند. بعد آمدیم گمرک. رئیس گمرک شخصی بود به نام ظلی که گویا پسر ظل السلطان بود. وقتی با او مذاکره کردیم اجازه داد ماشین برود و در بازگشت راننده به گمرک برود و حسابش را تسویه بکند. این بود که راهمان را ادامه دادیم رسیدیم به خانقین و از آنجا هم روانه نجف و کربلا شدیم. میرزا علی هم آمد و زیارت می رفت وقتی وارد کربلا شدیم مرحوم آیت الله آقا ضیاء عراقی که از مجتهدین بزرگ عتبات و اهل سلطان آباد اراک بود به دیدن ما آمد و ما هم بازدید ایشان رفتیم و روابط زیادی با وی پیدا کردیم. بعد هم مدتی در نجف اشرف اقامت گزیدیم.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 122