قضیه انتخابات در تمام دوره ها دیدنی و شنیدنی است که شمه ای از آنچه خودم دیدم و وارد بودم نقل می کنم. در دورۀ اول کوچک بودیم و انتخابات صنفی نسبتاً بهتر بود و دورۀ دوم که در سال 1327 هجری قمری افتتاح شد اصفهان بودیم و صلاحیت رأی دادن نداشتیم ولی دوره های بعد در جریان بودیم. دولت معمولاً دخالت رسمی نداشت حکام به میل خودشان با هر کاندیدایی که توافق می کردند کمک می کردند. در تشکیل انجمن های شهر و دهات اعمال نظر می نمودند مع ذلک هم مامورین مسلمانتر بودند و هم رجال و افراد ذی نفوذ و ذی شعور منتهی الامر نظر مالکین بزرگ بسیار مؤثر بود رعایای دهات را که واجد صلاحیت سنی بودند جمع می کردند و تحت حفاظت و حتی همراه با تفنگچی های خود به مرکز انجمن می بردند و نمی گذاشتند کسی به آنها نزدیک
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 113 شود یا تبلیغ کند چون رعایای بی سواد و بی اطلاع و مسلمان بهتر و بیشتر تحت تأثیر ملا احمدها، ملا ابوالقاسم ها قرار می گرفتند آن آخوندها که به اسم ملا و آخوند در بین مردم خوانده می شدند و احترام به آنها این بود که صدا می کردند آخوند ملا ابوالقاسم و گاهی آقا هم می گفتند. آنان هم متدین تر بودند و دروغ و تقلب و رشوه در این اقشار رایج نبود ولی بعضی حکام و بعضی مالکین گاهی پولی می گرفتند و رأیی می فروختند و تقلب هم نمی کردند. یک مثال یادم آمد شخصی رئیس عدلیه گلپایگان بود و خیلی زرنگ بود گاهی از شاکی و مشتکی عنه، از هر دو طرف دعوی رشوه می گرفت و مشمول (الراشی) نمی شد و بعد حکم می داد این بیچارۀ محکوم که پول داده بود و جار و جنجال می کرد قاضی می گفت چون محکوم شده تهمت می زند و دروغ می گوید.
باز هم حکایتی دارم بنویسم. شیخی زرنگ و مطلع پسر ده دوازده سالۀ خیلی خوش صورت و خوش هیکل را با لباس آخوندی زیبا و شب کلاه ترمه که خیلی عنوان داشت و عبا و قبا پیدا کرد و این بچه بسیار باهوش و حافظه بود و تا دو سال قبل زنده بود و او را کشتند و قاتل شناخته نشد. این پسر شهاب الدین لاهوتی گلپایگانی نام داشت و چند منبر علمی خوب مثلاً دربارۀ «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» با آب و تاب به او یاد داده بود. این بچه را بغل می گرفتند و بالای منبر می بردند و او با لهجۀ مخصوص گلپایگانی منبر می رفت، آیه می خواند، عربی می گفت، مطلب می گفت. در گلپایگان، خمین، تهران، غیره و در دربار سلطنتی و مجالس وزرا و رجال و علمای اعلام منبر می رفت و هنگامه ای برپا کرده و مردم دستش را می بوسیدند و افتخار می کردند و وعاظی مانند مرحوم آقا میرزا محمد کوثر همدانی و غیره منابرشان با بودن این طفل از رواج افتاده بود و پول زیادی هم به او می دادند. مردم عوام در مجالس از او مسائل دینی و علمی می پرسیدند و او جواب مختصری می داد و می گفت در منبر به من الهام می شود. بعد این طفل بزرگ شد و وکیل در عدلیه شد و محضر (که امروز به آن دفتر اسناد رسمی می گویند) گرفت. حالا ورثه اش حقوق بیمه می گیرند. راجع به انتخابات در دورۀ تسلط رضاخان خاطراتی دارم که در قسمت مربوط به خودش در آینده خواهم نوشت.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 114