من مرتضی فرزند مصطفی و هاجر آجرنا الله تعالی، خدا مرا به راه راست و غیرانحرافی هدایت فرماید که راست بگویم و راست بنویسم حق گو و حق جو باشم و نترسم و برای رضای خلق قدم خلاف برندارم و جوهای توخالی و تصنعی و تقیدی که در راه منطق اسلامی نباشد مرا تحت تأثیر و رعب و ترس قرار ندهد و بگویم و بنویسم آنچه را که حق می دانم و به بیراهه نروم (اللهم اهدنا الصراط المستقیم) که ذکر دائمی مسلمین است.
تاریخ تولدم به خط مرحوم پدرم در پشت کتاب «جنات الخلود» چنین است (تاریخ تولد نور چشمی آقای مرتضی حفظه الله به تاریخ شب هفدهم تخمیناً شش ساعت از شب گذشته شب هفدهم شهر شوال 1313) و در خمین عمارت اندرونی موجود متولد شدم. محل تولد پدرم آقا مصطفی و عمو و عمه ها و برادرها و خواهرها (شاید خواهر بزرگمان در نجف اشرف متولد شده باشد) و حضرت امام خمینی نیز همین عمارت بود. پدرم مرحوم آقا مصطفی که طبق اجازات مراجع وقت نجف در نجف به اجتهاد نائل گردید و با قدرت هوش و حافظه و درایت سرشار به مقامات عالیه نائل آمد.
پس از شهادت پدر که تقریباً هفت سال و بیست و چهار روز قمری داشتم به همراه برادران و خواهرانم در خانه نزد مرحوم میرزا محمود افتخارالعلما که صبح ها از دامبره، ده متصل به خمین می آمدند عربی و صرف و نحو می خواندیم. موقع رحلت مرحوم پدرمان ما دو برادر (من و سید نورالدین) و همشیره بزرگ و عمه و مادر و زن پدر و
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 99 همراهان برای خونخواهی به اراک و تهران رفتیم و در تهران در بازارچه نزدیک محلۀ عباس آباد پایین شهر دبستان خاصی بود با محوطه سرپوشیده شبیه تیمچه ها و دارای چندین سکوی ایوان مانند بود. من و اخوی آنجا تحصیل می کردیم و دارای مدیر و ناظم و معلم و معلم خط بودیم چون معلم خط به اصطلاح روز مشّاق مرحوم آقا میرزا یحیی خان عمه زاده خودمان بود نزد او مشق می نوشتیم و اخوی کوچکتر و دو همشیره دیگر در خمین بودند. اخوی کوچکتر ما آقا روح الله (امام خمینی) موقع قتل پدر پنج ماهه بودند و در تحت سرپرستی دایه بسیار مهربان و با شهامت و شجاعت به نام خاور، عیال میرزا آقا تفنگچی مرحوم ابوی بودند.
تقریباً در تابستانها حداکثر حدود بیست روز مرحوم افتخارالعلما برای گرفتن مقرری یا مستمری یا هر دو به اصفهان می رفت و مقرری را می گرفت و برمی گشت. در این مدت، مادر او که فاضله و عالمه و کامله بود به جای او تدریس می کرد و من نزد مادرش «خلاصة الحساب» و «نجوم» می خواندم و در حساب و نجوم و عربیت ماهره بود که نزد شوهرش پدر افتخارالعلما در حوزۀ درس او، در بروجرد یا جای دیگر، در پشت پرده درس می خوانده و فاضل شده بود. افتخارالعلماء لهجۀ لری داشت. او مورد تقویت مقامات رسمی تهران بود و توصیه شده بود به امضای صدراعظم یا دیگری که نوشته اش نمی دانم کجاست که مورد احترام باشد چون معلم ما بود؛ و چون بی باک و متهور بود. ولی نمی دانم به چه دلیل خوانین خمین او را گرفتند و ریشش را تراشیدند یا بریدند. البته در آن زمان عدلیه و صلحیه نبود و حکام هم قدرت نداشتند ولی حکام سوار و قره سوران (مأمورین به جای ژاندارمری) و فراش و فراش باشی و چوب و فلک و مجلس داشتند.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 100