آقای هندی وقتی وارد تهران می شود خود را به مامورین دروازه شهرری معرفی می کند و با درشکه به باستیان، منزل امیرمفخم می رود. دو سه روزی می گذرد، شخصی از دوستان ایشان که در نظمیه جزء ماموران بود به ایشان برمی خورد و می گوید شما مواظب خود باشید یک مأمور دنبال شما هست که ببیند کجا می روید و چه می کنید. می گوید اینطور نیست و دوست آقا هندی جواب می دهد بعدها هر جا رفتید و ایستادید مواظب اطراف باشید آن مامور را خواهید دید، بعد می بیند که صحیح است. سرانجام مرحوم هندی را به نظمیه احضار یا جلب می کنند و پس از سئوالها و جوابها می گویند شما کی تهران آمده اید جواب می دهد روز فلان (مثلاً شنبه). می گویند خیر شما روز فلان آمده اید و در مدخل تهران با درشکه به منزل امیرمفخم رفتید و افراسیابی یا دیگری (من تردید دارم) چمدان شما را به داخل باغ برد و شما با محمد رفیع خان پسر امیرمفخم بختیاری رفت و آمد دارید و مشغول تحریکات هستید می گوید این تهمت و دروغ است (او راست می گفت). بعد به ایشان امر می کنندکه از تهران نباید خارج شود و باید بماند تا بعد از مدتی و به جهاتی که من نمی دانم اجازه می دهند که به خمین برود. آقای هندی به خمین مسافرت کردند و در بین راه به محمد رفیع خان مرحوم برخورد می نماید و به ایشان جریان را تذکر می دهد و سفارش می کند تا خودش را معرفی نماید. محمد رفیع خان پسر پنجم امیرمفخم از زوجه قبلی بوده است.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 127