مدت تحصیل ما در اصفهان قریب هشت سال طول کشید. علاوه بر آقا نجفی که بقیه شرایع را نزد ایشان خواندم، اولین استاد ما در آنجا آقا میرزا علی یزدی بود که «شرایع»، «مطول» و «شرح لمعه» را نزد او فرا گرفتم. این استاد بقدری قدرت حافظه داشت که از حد اعتدال خارج بود و به قدری در درس مسلط بود که اگر کسی اشکال می کرد به او می گفت در حاشیه فلان کتاب که این اشکال را خواندید در همانجا جوابش هم داده شده است مراجعه کنید.
یکی دیگر از اساتید ما مرحوم آقا سید مهدی درچه ای بود که مقداری از سطح را هم پیش او خواندیم. او استاد عجیبی بود. بر درس خیلی مسلط بود و برادرش آسید محمد باقر مرجع تقلید بود. آسید مهدی روی صندلی نمی نشست و روی زمین درس می گفت ولی یک استاد دیگر هم داشتیم به نام سید احمد که در مدرسه نیماورد روی منبر درس می گفت. در مدرسه جده کوچک هم نزد یکی از علماء درس می خواندیم که ایشان می خوابیدند و خوابیده درس می گفتند. به درس مرحوم حاج سید محمد علی تویسرکانی هم می رفتیم. پس از اینها پیش مرحوم حاج میرزا محمد صادق خاتون آبادی که از علماء اعلام بوده و بر تمام علمای اصفهان علماً مقدم بود درس می خواندیم. اول سطح و بعداً به درس خارج ایشان می رفتیم. او هم خیلی خوب درس را بیان می کرد.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 107 بیانش هم معقول بود و هم مؤدبانه و طلاب خوبی هم در محضرش استفاده می کردند. او هرگز نمی گفت، شما مطالب را فهمیدید یا نه، می گفت: نمی دانم که من بیانم را خوب ادا کردم یا خیر؟ اگر خوب ادا نکردم بار دیگر تکرار می کنم. مدت مدیدی هم درس مرحوم حاج آقا رحیم ارباب دهکردی می رفتیم. ایشان معمم نبودند ولی هنگام نماز که امام جماعت بودند عمامه می گذاشتند. سایر اوقات یک کلاه پوستی داشت که بر سر می گذاشت.
در اصفهان یادم می آید یک نفر به نام شیخ جعفر بود. که با هم همشاگردی بودیم. و بعدها کمتر می آمد سرکلاس. معلوم شد رفته یزد و بهائی شده. ولی با لباس آمد گلپایگان و انکار کرد که بهائی شده و نگذاشت کسی بفهمد. در گلپایگان می رفت مسجد نماز می خواند. نمازش از تمام مسجدها مفصل تر بود. مردم زیادی می آمدند آنقدر جمعیت که بیرون از مسجد هم می ایستادند و به او اقتداء می کردند. علماء می گفتند این بهائی است، مسلمان نیست، با او نماز نخوانید مردم باور نمی کردند. تا بعدها کشف شد بهائی است. مردم در حمام لنگ سرش کردند و کتکش زدند. او به سلطان آباد عراق که حالا اراک می گویند رفت و دولت به او دفتر اسناد رسمی داد.
مقرری و مستمری متداول دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه به روحانیون داده می شد.
در مدرسه ملا عبدالله سه اطاق بسیار خوب داشتیم. و خوب مدرسه ای بود، آب روان، خادم بافهم، حوض خوب، گلهای فصل عید و در بهار سبزی های جور واجور در پشت کوزه های آب، صفائی داشت. یک قهوه خانه بزرگ هم در مدرسه بود. نماز جماعت در مدرسه خوانده می شد. دو نماز جماعت می خواندند مردم و بازاریها رغبت زیاد به نماز و عبادت و اطاعت داشتند بخصوص نسبت به علما و پیش نمازها و طلاب خاضع بودند و تظاهری هم نبود. مرحوم حاج شیخ محمد تقی نجفی که از بزرگترین علمای اصفهان و ایران بود بسیار خاشع و خوش رفتار و متواضع بود و به دیدن من پانزده ساله آمد و من به استقبال او تا اواسط مدرسه رفتم. به آقای مشیر منشی بسیار خوش خط خود اشاره کرد و گفت پسر مرحوم آقا مصطفی امام جمعه. (مرا چون شکل پدرم بودم شناختند پدرم لقب امام جمعه را قبول نکردند امام جمعه خمین مرحوم آقا محسن
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 108 جعفرآبادی و بعد مرحوم شریعتمداری دیوکن کمره ای شدند و بعد دیگران).
در ایامی که نمی دانم برای چه و روی چه منشأ و مبنائی کرامات و معجزه ها به امامزاده هارون ولایات نسبت می دادند و جشنها و چراغانی و مهمانیها و نمازهای با جمعیت و پرطمطراق و اسلامی تشکیل می شد مرحوم آقای نجفی بدون تشریفات مغربها در مساجد می آمدند و به امام جماعت اقتداء می کردند. مقصود اینکه ایشان در تجلیل طلاب کوشا بودند. ما که در اصفهان تحصیل می کردیم ماهیانه هفت تومان و پنج قران مخارج داشتیم. مخارج ما سه نفر (مرحوم آقا میرزا علی محمد امام جمعه، حاج آقا هندی و من) به علاوه یک نوکر (مدتی مرحوم حاج میرزا رضا نجفی هم بودند) در روز هفت قران و نیم بود که از تاجر جهرمی شیرازی و کاروانسرای محمدصادق خان پول مسی صد دیناری و یک شاهی و یک پولی می گرفتیم و پول را دریافت می کردم و هفت قران و نیم در جیب سنگینی داشت و مخارج روزانه ما سه نفر و نوکر بود و کفایت می کرد و از طلاب دیگر یعنی اکثر طلاب اصفهان بهتر بود. در آن سنوات (1330 قمری) و ما قبل و ما بعد آن وجوهات به طلاب نمی رسید و موقوفه مدرسه شاید ماهی یک تومان بود. مرحوم آقا نجفی مرجع تقلید و مافوق علمای اصفهان به همه طلاب شهریه می دادند ولی ما سه نفر شهریه نمی گرفتیم روزهای جمعه کاروانسرای محمد صادق خان تعطیل بود و با نسیه می گذراندیم و از تعطیل و نسیه خوشوقت می شدیم. برای چلوکباب نسیه هر کدام یک قران مصرف داشتیم و اگر به باغی در خارج شهر می رفتیم مبلغ یک قران به باغبان در یک شب می دادیم و از میوه و شاه میوه هر چه می خواستیم استفاده می کردیم.
شرح حال اقوام ما در این تاریخ 1404 قمری (1363 شمسی) رضایت بخش نیست. و حال پسرها و دخترها موجب رضایت از جهت معاش و کار نیست و ناراحت هستند.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 109