بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران
فصل دوم: سقوط رضاخان و سلطنت محمدرضا پهلوی
اشغال کشور و گرسنگی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : پسندیده،مرتضی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اشغال کشور و گرسنگی

‏ ‏

‏در سال 1320 به بعد و بویژه 1321 وضع گرانی و نایابی نان و گوشت فضاحت بار بود.‏‎ ‎‏یادم می آید یکی از مادیانهای ما مرده بود و لاشه آن را در گودالی انداخته بودند. مردم‏‎ ‎‏برای تقسیم گوشت مادیان مرده با کارد دعوا می کردند و یک نفر که دخترش کلفت ما‏‎ ‎‏بود خودش را ذی حق نسبت به مادیان مرده و کره مادیان می دانست. در آن سال‏‎ ‎‏نظام الدوله آشتیانی پسر مرحوم آمیرزا هاشم آشتیانی که از طرفداران و یاران جدی‏‎ ‎‏مرحوم مدرس بود که رئیس دارایی گلپایگان و خمین و خوانسار بود، بر علیه من گزارش‏‎ ‎‏داده بود که با انگلیسها مخالف است و مانع فروش گندم و اجناس به انگلیسها است.‏‎[1]‎‎ ‎‏(مطلب هم صحیح و هم ناصحیح بود) چون من می گفتم اول باید نان و خوراک ایرانیها و‏‎ ‎‏منطقه تأمین شود و مازاد برای متفقین باشد. در نتیجه فشار به مردم و نبودن نان در حوزۀ‏‎ ‎‏خمین و گلپایگان و غیره اختلال ایجاد شد و مردم به دارایی و شهرداری حمله کرده و‏‎ ‎‏شیشه ها را شکستند و گزارش دادند در خمین و گلپایگان، پسندیده چنین و چنان کرده‏‎ ‎‏است. این گزارش دروغ صرف بود. غله و ارزاق را جبراً و عُنفاً برای متفقین می خریدند.‏‎ ‎‏مردم گرسنه بودند و نان نایاب بود و اگر هم پیدا می شد به قدری بد بود که قابل خوردن‏‎ ‎‏نبود. تمام وسایل ارتباطی مانند تلگراف، تلفن، پست، ماشین و راه آهن و همه در تحت‏‎ ‎‏سیطرۀ آنها بود. مردم بدبخت و عمله یادم است که برای روزی دو سه قران تقریباً تا عصر‏‎ ‎‏کار می کردند. ظهر که می خواستند برای نهار بروند و از بازار نان بخرند پیدا نمی شد و از‏‎ ‎‏کار بی کار می شدند و گرسنه می ماندند. مردم در چنین وضع بد و فلاکت بار و رقت باری‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 189

‏بسر می بردند و انگلیسها مشغول خریدن اجناس و غلات بودند که گرسنگی و بیچارگی‏‎ ‎‏و قحطی و گرانی را چند برابر کردند. از وزارت داخله بدون رسیدگی دستور دادند که من‏‎ ‎‏را از خمین و نبی زاده را از الیگودرز و یکی از علمای ساوه (احتمالاً حاج میرزا عبدالله )‏‎ ‎‏را از ساوه تبعید کنند. من بدون تأخیر به مرحوم صدرالاشراف اطلاع دادم ایشان‏‎ ‎‏سیاستمداری کار کشته بود. رئیس ژاندارمری که سوئدی بود احضار می شود و مرحوم‏‎ ‎‏صدر به آقای کشاورز صدر معروف می گویند در اطاق مجاور بنشین و ببین چه می شود.‏‎ ‎‏رئیس سوئدی می آید ایشان می گویند شما نسبت به دستورات وزارت کشور چه عملی‏‎ ‎‏انجام می دهید جواب می دهد، هر چه دستور بدهد اجرا می کنیم. او می گوید ممکن‏‎ ‎‏است وزیر به قوانین مملکت آشنا نباشد و اشتباه کند. لازم است یک قاضی قانوندان‏‎ ‎‏بفرستیم با شما همکاری کند که احکام خلاف قانون اجرا نشود. آن زمان، سوئد و‏‎ ‎‏سوئیس دو مملکت معروف به قانون شناسی بودند. او قبول می کند و مرحوم صدر‏‎ ‎‏مأموری می فرستد. حکم تبعید مرا می گویند قانونی نیست و باید بازرسی شود تا صحت‏‎ ‎‏و سقم آن روشن و بعد قانونی عمل شود.‏

‏آقای میرزا هادی خان اشتری مأمور رسیدگی شد بسیار خوب رسیدگی کرد. یادم‏‎ ‎‏نیست 1321 یا 1322 بود قبل از ورود به مالیه در بین راه افرادی که نان در دستشان بود‏‎ ‎‏صدا می زنند و سئوالاتی می کنند. نان به این خوبی در خمین چرا پیدا می شود؟ می گویند‏‎ ‎‏ما به زور ریختیم به ادارات و مجبور شدند گندم به نانواها بدهند. می پرسند چه کسی‏‎ ‎‏شما را تحریک کرد؟ می گویند هیچ کسی گرسنگی و بیکاری و معطلی تحریک کرد. بعد‏‎ ‎‏به مالیه وارد می شود می گوید همه افراد در سالن حاضر شوند و به هر یک قلم و کاغذ‏‎ ‎‏می دهند و می گویند جریان ریختن مردم به اداره را با دلیل و از روی حقیقت بنویسید در‏‎ ‎‏غیر این صورت منفصل خواهید شد. می فهمند که چند نفر راست خواهند نوشت. همه‏‎ ‎‏راست می نویسند و اسمی از من نمی برند بعد ‏‏[‏‏به‏‏]‏‏ گلپایگان می رود از مأمورین‏‎ ‎‏می پرسند فلانی کی به گلپایگان آمده؟ می گویند: نیامده! می گوید: چه کسی را برای‏‎ ‎‏آشوب به گلپایگان فرستاد؟ می گویند: کسی را نفرستاد یا ما نمی دانیم. می گوید: کی‏‎ ‎‏دستور داده که به ادارات حمله کنند. همه مضطرب می شوند و جواب ندارند بدهند.‏‎ ‎‏می فهمند تهمت است و تبعید منتفی گردید و من از اشتری که با او سوابقی دارم امتنان‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 190

‏دارم. گویا تبعید ساوه هم عملی نشد ولی نبی زاده را به غرب و خوزستان تبعید کردند و‏‎ ‎‏از دیگری خبری نرسید که کشته شد، فوت کرد یا مفقودالاثر شد. یک موضوعی هم‏‎ ‎‏اتفاق افتاد بد نیست بنویسم. ‏

‏عیال من بسیار سخت مریض بود در خمین دکتر عطائی طبیب متدین و مطلعی بود و‏‎ ‎‏گفت مبتلا به مرض کلیه است و باید فوری به اراک (عراق) برود. ماشین پیدا نمی شد به‏‎ ‎‏عراق برود. آقای دکتر مدنی در اراک بود تلفن کردیم ماشین بفرستد که مریض را به اراک‏‎ ‎‏بفرستیم بعد او تماس گرفت و جواب داد ماشین پیدا نمی شود یک نفر را دیده ام هفتصد‏‎ ‎‏تومان می خواهد، ماشین بفرستد؟ (نه فرسخ و هفتصد تومان) گفتم بفرستید. دوباره‏‎ ‎‏تلفن کرد گفت که نیامد. من به آقای میرزا هادی خان اشتری که در منزل بود نوشتم که‏‎ ‎‏تقاضا دارم اجازه بدهید ماشین مریض ما را به اراک ببرد. نوشت (العبد و مافی یده کان‏‎ ‎‏لمولاه) ماشین را گرفتیم و به اراک رفتیم پیش دکتر هندی که با انگلیسها در عراق بود‏‎ ‎‏مراجعه کردیم معاینه کرد او زیاد پول می گرفت. یادم نیست هر دفعه سی تومان یا صد‏‎ ‎‏تومان. بعد از چندی معلوم شد دوایش فقط آسپرین است و مریض معالجه شد. چند ماه‏‎ ‎‏زیر نظر طبیب هندی بود و بعد خیلی تخفیف داد. من هفته ‏‏[‏‏ای‏‏]‏‏ یکی دو روز اراک‏‎ ‎‏می رفتم به شرکت نفت دستور داده بود که پسندیده با ما خویشاوندی دارد و با ماشین‏‎ ‎‏نفتکش می رفتیم و الا ماشین پیدا نمی شد. ‏

‏مطالبی که علیه من و علیه پسر بزرگ من مهندس سید محمد رضا پسندیده که شرکت‏‎ ‎‏مقاطعه کاری داشت و بر علیه پسر کوچکم سید محمد تقی پسندیده که دفتردار خودم‏‎ ‎‏بود و بر علیه دامادم مهندس کشاورز که شرکت مقاطعه کاری داشت حبسها و احضارها،‏‎ ‎‏بیکاریها، محاکمه ها، استشهاد درست کردنها، زندانی کردن آقای کشاورز صدر از‏‎ ‎‏استانداری اصفهان بعد از کودتای 28 مرداد 1332، زندان کردن مهندس علی محمد‏‎ ‎‏کشاورز و نوکرش، بازرسی مکرر از من و بچه ها و برادرم مرحوم هندی و احضار برای‏‎ ‎‏محاکمه و بازپرسی به وسیله دادگاه نظامی و انتخاب دو بازرس از مشهد برای محاکمه‏‎ ‎‏من و مرحوم هندی به اتهام اینکه ما و حضرت امام خمینی به وسیله آقای آقا احمد‏‎ ‎‏طباطبائی قمی با تیمسار بختیار در بیروت (لبنان) رابطۀ داریم و تمام دروغ بود. من و‏‎ ‎‏حضرت امام خمینی هیچ تماس و آشنایی با بختیار نداشتیم. اخوی دیگرم مرحوم هندی‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 191

‏مختصر مراوده ای وقتی تهران بود داشت. من حتی بر علیه او (تیمسار بختیار) در سال‏‎ ‎‏1331 به دکتر مصدق شکایت کردم و او به مرحوم احمد بهار دستور داد که نامه بنویسد‏‎ ‎‏و او را از دخالت در انتخابات ممانعت نماید. نامه را نوشتند و من توسط برادرزاده او‏‎ ‎‏علی مردان خان برای او فرستادم. در هر صورت اتهامات و اقدامات علیه شخص من از‏‎ ‎‏اول کودتای سید ضیاءالدین به دست عمال رضاخان و پسر داداش بیک و سکینه یا زهرا‏‎ ‎‏مادرش پیوسته جریان داشت.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 192

  • . در سال 1320 بود که حمله انگلیس ها و روس ها به ایران شروع شد و ایران را اشغال کردند و پس از اشغال تمام منابع ایران را تصرف کردند، خط آهن، ادارات، کارخانجات، راه ها و نفت هم در دستشان بود حتی نصب حکمرانان و وضع قوانین نیز در اختیارشان بود. آن وقت شروع کردند به خریدن اجناس و غلات و ارزاق ایران و ماموران ولایات هم با آنها همراهی می کردند.در آن موقع آمدند به خمین و گلپایگان و خواستند همین برنامه را در آنجا اجرا کنند. من به نظام الدوله گفتم: من نمی گذارم اینها تمام غلات و ارزاق مردم را بخرند و تاراج کنند مگر اینکه نان محل تأمین شود. بعد از تأمین نان محل، اگر مازادی داشت بخرند وگرنه نمی شود. او هم گزارش داد به اینکه فلانی مانع خرید جنس است.