نوبت به کشف حجاب رسید. همین فرماندار و سلطان مصطفوی کاشانی بعد از 17 دی
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 173 1314 مأمور کشف حجاب بودند در این روز رضاشاه نطق مختصری کرد روز طلوع تمدن روز اشتغال نصف جمعیت ایران (زن) به کار و غیره بعد از نطق شاه و به اصطلاح درفشانی ها و گهرها و شعرها و تمسک به شعر:
چو در بسته باشد نداند کسی که گوهر فروش است یا پیله ور
در تمام ایران به وسیله حکومتها و نظمیه ها کشف حجاب شروع شد و مأمورین با وقاحت و فضاحت زائدالوصفی دست به عمل زدند. چادرها را پاره کردند و اگر قیمتی بودند می بردند و می خوردند، کتک زدند، زندان کردند همین روز در خمین من شرکت کردم که عمامه مرا برداشتند فرماندار به من گفت فلان روز (یکی دو روز دیگر) مجلس جشن کشف حجاب و تمدن است ولی چون شما مریض هستید از شرکت معاف هستید ولی همه علما و تجار باید شرکت کنند. هر چه کردیم از شرکت علما خصوصاً مرحوم آقای حاج میرزا محمد مهدی، دایی بزرگ من که موقعیت بسیار بالایی در جامعه و مسجد و مردم داشت خودداری کنند نتیجه نداد. روز موعود که جلسه جشن در منزل علی خان سالار محتشم عموی زوجۀ من تشکیل می شد. من رفتم منزل دایی ام مرحوم حاج میرزا محمد مهدی مجتهد مأمور آمد و امر کرد برخیزد و رفت دیگری را هم بیاورد. من به احترام ایشان گفتم بدون مامور برویم رفتیم و من فرستادم نزد فرماندار که صلاح نیست ایشان بیایند قبول نکرد.
در این بین مأمورین هم آمدند و گفتند باید به مجلس جشن کشف حجاب بیایید! آن مرحوم آدم ساده ای بود گفت: قرآن بیاورید تا استخاره کنم. من گفتم: بزور می خواهند شما را ببرند، استخاره که جلوی زور را نمی گیرد!
بدتر آنکه مأمورین آمدند عمامه و عبای ایشان را کندند و یک پالتو به دوش ایشان انداختند و به آن وصف ما به عمارت بزرگ و مجلل سالار محتشم وارد شدیم به محض ورود مرحوم حاج میرزا محمد مهدی، که محافظه کار هم بود، عصبانی شده بود به شاه و فرماندار و سالار محتشم و مأموران با کمال وفور فحش نثار کرد و من و ایشان با
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 174 فرماندار و چند نفر بالاتر از جلسه جشن نشستیم. در آن جلسه فضاحت بار اگر عکسی می گرفتند دیدنی بود چه ها گذشت. در هر صورت سالار محتشم و همان مأمور کاشانی و مرحوم حاج میرزا محمد مهدی و سایرین همه در آنجا جمع شده بودند. در این بین برای ما چند نفر چای آوردند و چون من دیدم که در استکان نقره بود، گفتم: من چای در استکان نقره نمی خورم، چون حرام است. بعد نشستیم تا جلسه ختم شد و آن وقت من گفتم که چون نذر دارم قرآن بخوانم، لذا باید بروم. از منزل سالار محتشم راهی به منزل حاجی جلال لشکر، که برادرش بود و ضمناً پدر خانم من هم بود، شدیم و من و مرحوم حاج میرزا محمد مهدی رفتیم به منزل مرحوم حاج جلال لشکر و مشغول قرآن خواندن شدیم. طولی نکشید که عبا و عمامه حاج میرزا محمد مهدی را آوردند و به او پس دادند و گفتند که شما عبا و عمامه را بپوشید ولی از من را نیاوردند. منتها من در کوچه که می رفتم کلاه را دستم می گرفتم و بر سر نمی گذاشتم گرچه آن شنل مشکی و کت و شلوار مشکی را پوشیده بودم. مدتی به این حال بودیم تا اینکه به قم آمدیم. در آنجا حاج میرزا مهدی بروجردی که در رأس اصحاب آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بود به من گفت: شما حتماً معمم شوید و من هم معمم شدم و دیگر متعرض ما نشدند.
دایی دیگر ما مرحوم آقا میرزا عبدالحسین آن وقت در خمین نبود و به روستای دالایی رفته بود. وقتی شنید کشف حجاب است در محلی که در نه کیلومتری خمین بود، مستقر شده و به خمین نیامده بود. ولی بقیه را چه علما و چه تجار همه را دستور دادند که باید تغییر لباس بدهند. در عمارت سالار محتشم جایی که مجلس کشف حجاب در آن برگزار شد استخری بود که صندلیها را کنار آن چیده بودند و علما و تجار و مردم محترم شهر را در آنجا جمع کرده بودند که همه با کلاه و کت و شلوار بودند، و اینکه می گویم تجار را هم وادار کرده بودند به تغییر لباس، به این لحاظ است که در آن زمان تجار هم مانند علما و روحانیون، قبا می پوشیدند و جمعی از تجار عمامه هم بر سر می گذاشتند. زنها هم ناچار شده بودند که بدون چادر شرکت کنند گرچه لباس پوشیده ای بر تن داشتند و مقنعه هم پوشیده بودند.
اما امام در آن ایام، در قم بودند و اصلاً به این حرفها گوش ندادند و عمامه را یک آن هم از سر برنداشتند. از طرف حکومت به مرحوم آیت الله کاشانی هم گفته بودند یا اجازه
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 175 بگیرید برای عمامه و یا باید تغییر لباس بدهید و ایشان گفته بود: من نه اجازه می گیرم و نه تغییر لباس می دهم. یکی از خویشاوندان ما هم به نام مرحوم آقا سید محمد کمره ای به هیچ وجه حاضر نشد تغییر لباس دهد و هنگامی که گفته بودند: لباستان را بر می داریم گفته بود: شما قدرت ندارید این کار را بکنید. گفتند: چطور؟ گفت: من از خانه بیرون نمی آیم و در منزل می مانم تا بمیرم. ایشان هم تغییر لباس ندادند. و بسیاری از طلاب و روحانیون هم مرتب از علمای بزرگ نجف اجازه می گرفتند تا مورد تعرض قرار نگیرند.
رضاشاه و دولت الغای القاب کردند القاب دکتر، مهندس، لیسانس و پروفسور را از جلو اسامی (جز دکتر طب) برداشتند چون خودشان این عناوین را نداشتند هر چند می توانستند این عناوین را جعل و به تصویب مجلس شورای ملی روز برسانند چنانچه فوزیه را صفت ایرانی دادند دائم و دوام را به موقت تفسیر کردند همه چیز قلابی شد مجلس قلابی، انتخابات قلابی، آرای قلابی تغییر اوزان تنزل نرخ ریال (ترقی دلار و لیره) و تأمین خرج جنگ متفقین از راه الغای قرارداد دارسی با آن طرز حقه بازی رضاشاه و انداختن پرونده نفت در بخاری و امر به اینکه باید فوری قرارداد الغا شود در سال 1311.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 176