سرهنگ عبدالله خان امیر طهماسبی که مأموریت تبریز را از رضاشاه پهلوی در دست داشت و باطناً مأمور تعقیب اقبال الدوله ماکویی بود چون اقبال الدوله به رضاشاه تسلیم نشد،امیر طهماسبی در موقع مأموریت که ترفیع درجه داشت برای ملاقات اقبال الدوله به ماکو می رود و به اقبال الدوله می گوید برای خدمت به شما معدودی ژاندارم در اختیارتان می گذارم که هر امری دارید انجام دهند او هم قبول می کند. ژاندارمها به اختیار اقبال الدوله در آمدند چندی بعد امیر طهماسبی با ماشین سواری به ماکو و ملاقات اقبال الدوله می رود و پس از انجام تشریفات می گوید با ماشین برویم قدری گردش کنیم در ماشین دو نفر مسلح می گذارد و به راننده هم دستور داده بود از کدام طرف بروند بعد که می روند ماشین به طرف تبریز می رود و در تبریز او را دستگیر می کنند و نظامیها به ماکو اعزام می شوند و خانه اقبال الدوله را غارت و گویا هفت چمدان مملو از جواهرات و طلا و عتیقه را یغما کردند و به تهران آوردند و تسلیم رضاشاه کردند و عاقبت خود سرلشکر عبدالله امیر طهماسبی هم بر حسب اطلاع ما، به دستور پهلوی محرمانه کشته
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 170 شد. در سنه 1325 بود منزل من در خیابان شاه آباد بود خانم ایرانی ایشان نزد من بود یک سرتیپ یا سرهنگ از بیرون وارد عمارت شد این خانم ایرانی گفت این افسر سمت نوکری ما را داشت و من خجلت می کشم و به اطاق عقب رفت ایشان یک زن ایرانی و یک زن خارجی داشت. اوضاع دنیا چنین است و ما عبرت نمی گیریم.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 171