حالا به قطع این دوستی و روابط بپردازیم. وقتی که شاه در سفر شمال و ده نو (نوشهر
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 167 کنونی) برای اسب دوانی یا شکار می رود نصرت الدوله و سردار اسعد وزیر جنگ و تیمور تاش سردار معظم و شهاب السلطنه بختیاری برادر خانم مرتضی قلی خان صمصام بختیاری و مرحوم صدر الاشراف هم ملازم خدمت بوده اند و اول شب رضاشاه با سردار اسعد جعفرقلی خان با هم قمار می کنند (مرحوم صدرالاشراف اهل این امور نبود) گویا از اقبال السطنه ماکویی دو اسب برای شاه پیشکش آورده بودند گویا او یکی از دو اسب را به سردار اسعد می دهد مرخص می شود و به محلی که مرحوم صدرالاشراف بوده می رود. در این اثنا که مشغول شب نشینی بودند، افسری می آید و به سردار اسعد سلام می دهد و می گوید حضرت اشرف بازداشت هستند. جواب می دهد که اشتباه می کنی من الآن در حضور اعلیحضرت بودم و یک اسب به من لطف فرمودند. عرض می کند اشتباه نمی کنم می گوید من کیستم؟ جواب می دهد حضرت اشرف سردار اسعد وزیر جنگ و بعد به آقای صدرالاشراف هم می گوید جنابعالی هم بازداشت هستید و بازداشت عملی می شود بعد از مختصر ساعتی به مرحوم صدرالاشراف می گویند شما بازداشت نیستید و اشتباه شده و شهاب السلطنه را هم زندانی می نمایند. امیرمفخم مطلع می شود و برای دلداری خواهر شهاب السلطنه به نام بی بی ماه بیگم (خانمِ مرتضی قلی خان صمصام بختیاری) به خانه بی بی و در مقابل سفارت انگلیس می رود. (آنهم تفصیلی دارد بعد خواهم نوشت) امیرمفخم را دلداری می دهد و می گوید که می روم پیش شاه سردار اسعد و شهاب السلطنه را آزاد می کنم بی بی ماه بیگم تاکید و اصرار می کند که نروید و شفاعت نکنید، صلاح نیست. امیرمفخم به توصیه بی بی توجه نمی کند چون بنا بود برود به حکومت علی الاطلاق بختیاری و چهار محال با توسعه آن منطقه و با شاه مذاکره کرده بود که چشمهایم محتاج به معالجه و دکتر چشم است و بعد از معالجه می روم شاه می گوید دکتر را با خود ببرید بختیاری. رضاشاه به امنیت ظاهری و صورت زیاد پای بند بود و خود و یارانش در تعدی و قلب قانون و نقض قانون کوشا بودند. در هر صورت امیرمفخم به ملاقات شاه می رود و سؤال می کند چرا سردار اسعد را گرفته اند شاه می گوید خیانت کرده، امیرمفخم می گوید خیانت نکرده او را رها کنید. از شاه انکار و از امیر اصرار بعد شاه با ملایمت که غالباً خودداری می کرد خارج می شود. امیرمفخم منتظر مراجعت شاه می شود و شاه برنمی گردد امیرمفخم می فهمد
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 168 که شاه نمی آید او هم برمی گردد به عمارت باستیان مسکونی خودش. بلافاصله از طرف وزارت کشور به آقای مرتضی قلی خان صمصام معاون امیر مفخم در حکومت بختیاری به اسم ایل بیگی تلگراف می شود که فوراً به حکومت بختیاری بروید. مرتضی قلی خان شخص بسیار نرم و ملایمی بود از ظلم پرهیز داشت و درویش بود، امیرمفخم هم درویش بود او بسیار به فقرا کمک مالی می کرد و دست و دل باز بود پس از رسیدن تلگراف تصور می کند امیرمفخم فوت شده از تلگرافخانه تحقیق می کند آنها می گویند فوت نشده است پس از رسیدن تلگراف از امیرمفخم بختیاری تلگرافی به مرتضی قلی خان صمصام بختیاری پسر صمصام السلطنه می رسد که به حکومت بختیاری بروید (یا بختیاری نروید تردید از من است) مرتضی قلی خان متحیر و متفکر می شود نزد بی بی مریم برای تحقیق می فرستد این بی بی از زنهای بسیار والا و دانای بختیاری بوده است (بفرموده مرحوم مدرس در بختیاری یک مرد هست و آن بی بی مریم و یک زن دارد و آن مرتضی قلی خان است) و برای تحقیق دبیر معتمد منشی بسیار لایق و دانا و نویسنده توانای خود را می فرستد تا تحقیق کند و بعد در جواب تلگراف وزیر داخله جواب می دهد سه روز دیگر می روم و منتظر کشف قضیه می ماند. بعد از سه روز برای مسافرت به ایذه مرکز قشلاق بختیاری از راه خمین حرکت می کند در خمین به حاج مسیب پارسا نوکر ما برمی خورد به او می گویند به من اطلاع می دهند که در ده نو بربرود و الیگودرز برای ملاقات او بروم و رفتم ده نو، خیلی شلوغ بود و بنا و عمله و کارگر با عجله مشغول ساختن مستراح (کنار آب) (مبال) بودند. مرتضی قلی خان درشت بود و مستراح ده نو، قلعه مسکونی، درش تنگ بود و به آن مستراح نرفته بود و امر کرده بود بسازند و مردم با افتخار بفاصله بسیار کمی مستراح را ساختند. در هر صورت در ملاقات دیدم او راحت نیست و مضطرب است و نمی تواند بنشیند. متصل علی علی (ع) می گوید به لهجه لری می گوید علی مرا نگه می دارد و دبیر معتمد را برای کسب خبر و اطلاع می فرستد. بعد از دو سه روز بازدید من آمد و از آنجا به عراق (اراک) رفت که باید برود. تازه رفته بود که از تلگرافخانه استعلام کردند مرتضی قلی خان کجا است از تهران به اصفهان و تلگرافخانه مراجعه کرده اند که در ظرف یک ساعت باید معین کنند که مرتضی قلی خان کجاست. از اصفهان به خمین و به من مراجعه کردند و جواب دادم عراق (اراک)
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 169 رفته. پسری داشت پسر سومش امیر بهمن خان که فعلاً زنده و در اروپا است، مریض بود در عراق تحت معالجه بود و بعد با عجله به ایذه رفت و دیگر از پسرهای مرتضی قلی خان و ایذه و چهار محال اطلاعی ندارم و باقی مانده زندان سردار اسعد و شهاب السلطنه اما شهاب السلطنه مرخص شد و بعد فوت شد او قبلاً تمایل به بهایی ها پیدا کرده بود و برای ملاقات عباس افندی به حیفا رفته بود و رئیس بهایی را قبول نکرده و پشیمان و نادم شده بود و به زیارت مکه و مدینه رفته و توبه کرده و حاجی شده بود و بعد فوت شد مرتضی قلی خان نیز بعد از چندی بی بی ماه بیگم عیالش فوت شد و عیال چهارم را از خوانین قشقایی (ناصرخان و خسرو خان) گرفت. عیال اولش هم از خوانین قشقایی بود از او پسری داشت بنام جهانشاه خان صمصام بختیاری که بعدها آجودان محمد رضا شاه شد. راجع به او هم مطلب مهمی دارم که در صفحات آینده در فصل دوره حکومت مصدق می نویسم.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 170