در روزنامه ادب تصریح کرده است آقای سید محمد کمره ای داماد مرحوم آقا مصطفی است به این طریق که یکی از خواهرهای آن مرحوم به نام سلطان خانم عمۀ نگارنده و امام خمینی و سایرین به مرحوم کریم خان از خوانین قلعه خمین شوهر کرده و دارای چند اولاد از وی بود منجمله یکی از دخترها بنام مریم خانم، با مرحوم آقا سید محمد کمره ای ازدواج کرد پس ایشان داماد همشیرۀ مرحوم آقا مصطفی بود. مختصری در خصایص مرحوم سید محمد کمره ای طرداً للباب می نویسم و چون شخص آزاده و سید با شهامتی بود برای ضبط در تاریخ می نگارم: ایشان فرزند مرحوم سید مهدی حسین آبادی از توابع خمین بود و به اتفاق پدرش به تهران رفته و مقیم شدند و در طلوع مشروطه از مشروطه خواهان معروف و برجسته و مقید به آزادی از قیود متداوله روز و دربار بوده و با نفوذ ممالک خارج مخصوصاً انگلیس مبارزه می کرد. برای اسکات وی حقه های سیاسی زدند و محرمانه به ولایات دستور دادند که تلگرافات زیاد به ایشان مخابره و اظهار طرفداری و حمایت از نظراتشان بنمایند تلگرافات شروع و وی نفهمیده بود مبنای این مراجعات چیست. پس از چندی یک نفر به منزل ایشان می رود و می گوید سفیر دولت فخیمه انگلیس از شما دعوت می کند که به سفارتخانه و به ملاقاتشان بروید، در جواب می گوید مقام سفیر بالاتر از این است که من مزاحم شوم و معذورم. بعد یک نفر می رود و می گوید سفیر قصد دارد به دیدن شما بیاید. جواب می دهد من صندلی و لوازم پذیرایی ندارم و دون شأن سفیر است. بعد از دو سه روز کمتر یا زیادتر صدای در منزل بلند می شود. مرحوم کمره ای تشریفاتی نبود و نوکر نداشت خودش در را باز می کند می گویند سفیر هستند و به اطاق می روند و بعد از تعارف سفیر می گوید مطابق اطلاعاتی که به ما رسیده است جنابعالی در ایران موقعیت والایی دارید و مردم ایران به شما علاقمند هستند و من میل دارم مثل شخص شما رئیس الوزرا بشوید و اوضاع
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 62 مملکت را اصلاح و رضایت مردم را فراهم کنید. اصل جمله ها در مخیله ام نمانده است. ایشان قریب به این مضامین جواب می دهند: من به این شغل تمایل خاص دارم و حاضرم قبول کنم به شرط آنکه تقاضای من مورد قبول مقام عالی باشد. سفیر می گوید: هر تقاضایی دارید انجام خواهد شد. پس از قبول سفیر و پس از مذاکراتی می گوید من در صورتی ریاست وزرایی را می پذیرم که جنابعالی اطمینان بدهید که در امور مملکت ایران دخالتی نداشته باشید. بعد از این مذاکره سفیر تودیع کرده و می رود و باب تلگرافات قطع می شود و دانستند تلگرافات از جانب آنها بوده، نظایر زیاد دارد. دو نظیرش را اختصاراً می نویسم. در بدو ریاست وزرایی سردار سپه مشارالیه ظاهراً یازده نفر از رجال برجسته و شناخته شده منجمله مرحوم سید محمد کمره ای را دعوت و به آنان پیشنهاد می کند برای اصلاح و حل و فصل امور مملکت به مشاوره با شماها احتیاج دارم و استدعا می کند که برای مشاوره در کاخ شرکت کنند. مرحوم کمره ای جواب نمی دهد و سایرین در مذاکره و شور وارد می شوند تا نوبت به ایشان می رسد. به سردار سپه جواب می دهد که امروز زمام امور و اختیار مملکت و دولت دست حضرت اشرف است (گاهی می گوید شما و گاهی حضرت اشرف) اگر به خوبی و به نفع مردم و مملکت قدمی بردارید در دنیا به اسم شما منتشر می شود و اگر برخلاف مصالح مردم و مملکت عملی انجام دهید بدنامی برای شما زبانزد مردم و دنیا خواهد شد و ما به حساب نمی آییم. اگر به وجود ما احتیاج دارید و مشورت ما را لازم می دانید برای مشورت و تبادل باید شما به منزل مشاورین بیایید و استفاده کنید نه اینکه ما را احضار کنید. پس از این مذاکره سردار سپه سیگاری به ایشان تعارف می کند و کبریت را روشن و ایستاده و متواضعانه برمی خیزد و احترام می کند ولی مراوده قطع می شود. بار دوم اینکه یک دوچرخه سواری مخصوص برای پسر آقای کمره ای از آلمان می فرستند که در تهران منحصر به فرد بوده. بعضی از افسرها از آقای کمره ای تقاضا می کنند نزد پسر ایشان زبان یا رشته دیگری تحصیل کنند. چند روزی می آیند و دوچرخه را می ربایند و می روند تا روزی دوچرخه را در خیابان یا کوچه می بیند و به مأموران ـ گویا دژبان ـ شکایت می کند که دوچرخه را دزدیده اند. دژبان دوچرخه را در مغازه ای می سپارد تا مالک آن ادعای خود را ثابت کند. افسرها بعد به زور دوچرخه را می برند و خبر به آقای کمره ای می رسد.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 63 ایشان شرحی به عنوان حضرت اشرف سردار سپه رئیس الوزرا می نویسد که «افسران شما دوچرخه پسر مرا سرقت کردند و در نتیجه دوچرخ از شما نیز از دست رفت آبروی قشون و نظام و چرخ انتظام و نظمیۀ مملکت. دستور دهید دوچرخه پسرم را پس بدهند و دوچرخ خود را بگیرید و الا بدبخت من و بدبخت تر از من شما. والسلام علی من اتبع الهدی. امضا» چون بقیه مفصل است و دستور رئیس الوزرا به نظمیه که گفته دوچرخه را به او بدهید و صدای این سید سیاه را بیندازید اجرا نشد از بقیه اش می گذرم.
باز هم نظایری دارد در مهمانی و پذیرایی. به اجمال دو مرتبه پذیرایی را می نویسم.یک مرتبه از مرحوم پدرم برای نهار یا شام دعوت می کند و به عیالش مریم خانم می گوید یک نوع پلو یک نوع چلو دو نوع خورش تهیه ببیند می گوید من به احترام دایی بزرگ خودم باید تشریفات دیگر نیز تهیه نمایم ایشان می گوید پس فقط یک پلو و یک چلو و یک خورشت باید درست کنی نه دو خورش مریم خانم جواب می دهد هر چه بگویید من به تکلیف خودم عمل خواهم کرد و تهیه خواهم دید ایشان می گوید من هم به تکلیف خودم عمل می کنم و دعوت خود را پس می گیرم. اختلاف مرتفع شد و دستور آقای کمره ای و پذیرایی عملی گردید و به زوجه گفت من می خواهم دایی شما زیاد بیاید نه فقط یک مرتبه. مریم خانم که فوت شد ایشان با صدیقه خانم دختر یکی از سادات اخوی ازدواج می کند روزی به او می گوید باید من عمه ها عموها دایی ها برادرها پدر و مادر و غیره را دعوت کنم، و وقتش را تعیین می کند خانم می گوید ظرفهای ما خوب نیست و از منزل تاجر (همسایه آنها که من اسمش را فراموش کردم) ظروف چینی اصل می گیرم که نزد اقوام خجلت نکشم ایشان می گوید خجلت ندارد ظروف امانت نکنید خانم گوش نمی دهد و با ظروف اعلی از اقوام پذیرایی می کند موقعی که همه سر سفره جمع می شوند مرحوم کمره ای می گوید خانم این ظروف را از همسایه امانت کرده و مال ما نیست. نظایر زیاد داشت صرف نظر می کنیم. منزل ایشان در یکی از خیابان های فرعی امیریه تهران بود حدود دروازه قزوین باغی بزرگ و اشجار میوه فراوان داشت هر میوه ای می رسید یک صفحه کاغذ می نوشت خوردن میوۀ این درخت مجاز است و بزرگ و کوچک با نظم خاصی مراعات دستور را می کردند صرفه جو و نترس و سخنور و رئوف بود. در نماز یومیه به جای مهر از برگ درخت بعضی اوقات استفاده می کرد. اغلب
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 64 اوقات روی تشک نمی نشست و بیان خاص و شیوایی داشت خدایش رحمت کند. دخترش (بتول خانم) تا سال قبل 1362 زنده بود. شوهرش آقای نوبخت محلاتی با دکتر مصدق مخالف بود و او طرفدار جدی دکتر مصدق بود و برای دکتر خوراکی برده بود و در حضور دکتر تناول کرده و گفته بود خوردم تا بدانید مشکوک و مسموم کننده نیست.
در آن سنوات علما و روحانیون بیشتر از این سنوات مورد احترام تمام فرق و حتی دولتی ها و درباری ها بودند و روابط با دولتی ها داشتند. مرافعات شرعیه به علما مربوط بود و احکام آنها اجرا می شد. در یکی دو جلسه کار دعاوی مالی با بیّنه و قسم (شاهد و قرآن) خاتمه داده می شد و «لقد حکمت» می نوشتند یا می گفتند و مردم نیز مطیع بودند. قهری و طبیعی بدون کمترین تبلیغ و دسته بندی. ایام اعیاد مذهبی و عید نوروز و ایام عزا و هنگام ورود علما تمام مردم در صورتی که حزب و دستجات نبود به دیدن و استقبال و سینه زنی و زنجیر زنی و... پیش دستی می کردند. منزل علما محل تحصن و بست بود. نگارنده ـ سید مرتضی ـ با اینکه شاید باز بالغ نشده بودم و عمه و مادرم در منزل بودند برای تحصن مردمان مهیا بودیم و دولتی ها تحصن را پذیرا می شدند و اطاعت می کردند و رجال و امرا و حتی سلاطین دید و بازدید با علما داشتند.
مساجد و امامزاده ها مورد احترام و محل بست و تحصن بود. در بعضی مساجد جلو درب ورودی زنجیری نصب بود اگر کسی ولو مجرم باشد دستش به زنجیر درب مسجد می رسید محال بود فراش و فراش باشی و گزمه و داروغه نزدیک او بروند. باز هم قصه ای از مرحوم میرزا سید محمد کمره ای می نویسم. در خیابان تهران یک افسری به مرحوم کمره ای سلام می کند، ایشان جواب می دهند. افسر دیگری که در خیابان نزدیک ایشان بود به آقای کمره ای نزدیک می شود و می گوید سید چرا خودت را لوس کردی؟ این صاحب منصب به من سلام می کند و تو خجالت نمی کشی و جواب می دهی و شروع می کند به اهانت. به فاصله کمی ناصرالسلطنه صاحب منصب بسیار ارشدی می رسد و با صدای بلند می گوید: «حضرت آقای کمره ای سلام علیکم» آقای کمره ای به افسر فحاش رو می کند و می گوید: «قربان شما جواب سلام بدهید» افسر فرار می کند. ناصرالسلطنه می گوید مطلب چی است؟ ایشان جریان را می گوید و به اتفاق ناصرالسلطنه به منزل ایشان می رود. منزل ناصرالسلطنه نیز در خیابان امیریه بود. وقتی از بالا وارد خیابان
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 65 قسمت جنوبی می شد منزل ایشان در خیابان و سمت چپ امیریه بود و منزل آقای کمره ای با فاصله ای در خیابان دست راست امیریه و نزدیک دروازه قزوین بود.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 66