با عشق رُخت خلیل را ناری نیست جویای تو با فرشته اش کاری نیست
*
روی تو کعبۀ دلِ عُشّاقِ زنده است
دلْ مُرده آن که طیِّ طریق حجاز کرد
*
بسترم بَر در میخانه فکن تا سٰاقی ساغری آرد و دَردم همه درمان سازد
*
کاش از حلقۀ زُلفت گرهی وا می شد
تا چو من، زاهدِ دل گُمشده، رُسوا می شد
شاعر اگر سَعدی شیرازی است بافته های من و تو بازی است
*
در غم دوری رویش همه در تاب و تبند همۀ ذرّات جهان دَر پی او در طلبند
*
حاصل عمْر صرف شد، در طلب وصال تو با همه سعی اگر به خود – رَه ندهی، چه حاصِلم؟!
*
پیوسته تر از ابروی تو یافت نگردد مشکین تری از گیسوی تو یافت نگردد
آشفته تر از حال منِ زار نباشد
*
بُلبل از دوری گل ناله و افغان بکند
*
از باد بهٰار بوی دلدار آمد