آتش عشق
کیست کآشفتۀ آن زلف چلیپٰا نشود؟!
دیده ای نیست که بیند تو و شیدا نشود
ناز کن ناز، که دلها هَمه در بند تواَند غمزه کُن غمزه که دلبر چو تو پیدا نشود
رُخ نما تا هَمه خوبان خجل از خویش شوند گر کشی پَرده ز رُخ کیست که رُسوا نشود
آتش عشق بیفزا، غمِ دل افزون کُن این دل غمزده نتوان که غم افزا نشود
چٰاره ای نیست به جُز سوختن از آتش عشق آتشی ده که بیفتد به دل و پا نشود
ذرّه ای نیست که از لُطف تو هامون نبود قطره ای نیست که از مهر تو دریا نشود
سر به خاک سر کوی تو نهد جٰان، ای دوست
جان چه باشد که فدای رُخ زیبا نشود