فنون عشق
جامی بنوش و بَر در میخانه شاد باش
دَریا و آن فرشته که توفیق داد باش
گر تیشه ات نباشد تا کوه بَر کنی فرهاد باش در غم دلدار و شاد باش
رو حلقۀ غلامی رندان بگوش کُن فرمانروای عالم کون و فساد باش
در پیچ و تاب گیسوی سٰاقی ترانه ساز با جٰان و دل لوایْ کش این نهاد باش
شاگرد پیر میکده شو در فنون عشق گَردن فرازْ بر همه خلق، اوستاد باش
مستان مقام را به پشیزی نمیخرند گو خسرو زمانه و یا کیقبٰاد باش
فرزند دلپذیر خرابات گر شدی
بگذار ملک قیصر و کسریٰ بباد باش