راه و رسم عشق
آنکه سَر در کوی او نگذاشته آزاده نیست
آنکه جان نفکنده دَر درگاه او دلداده نیست
نیستی را برگزین ای دوست اندر راه عشق رنگ هستی هر که بر رُخ دارد آدم زاده نیست
راه و رسم عشق، بیرون از حسٰاب ما و توست آنکه هشیار اَست و بیدار اَست مست باده نیست
سَر نهٰادن بَر در او، پا بسَر بنهادن است هر که خود را هست داند پا بسر بنهٰاده نیست
سالها باید که راه عشق را پیدا کنی این رَه رندان میخانه اَست راه ساده نیست
خرقۀ دَرویش، همچون تاج شاهنشاهی است تاجدار و خرقه دار از رنگ و بو افتاده نیست
تا اسیر رنگ و بویی، بوی دلبر نشنوی
هرکه این اغلال دَر جانش بود آماده نیست