عاشق دلباخته
سر خم باد سلامت که به من راه نمود
ساقی باده بکف جان من آگاه نمود
خادم درگه میخانه عشاق شدم عاشق مست مَرا خادم درگاه نمود
سر و جانم به فدای صنم باده فروش که بیک جُرعه مَرا خسرو جم جاه نمود
ماه رُخسار فروزنده ات ای مایۀ عیش بی نیازم بخُدا از خور و از ماه نمود
برگ سبزی ز گُلستان رُخت بخشودی فارغم از هَمه فردوسی گمراه نمود
با که گویَم غم آن عاشق دلباخته را
که هَمه راز خود اندر شِکم چاه نمود