دیباچه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیباچه
آشنایان ره عشق درین بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
ارواح مقدس و متعالی برگزیدگان و اولیای الهی، این کبوتران حریم ملکوت و عندلیبان گلشن لاهوت، که از عالم امر و قرب و جوار محبوب ازلی در تنگنای عالم طبع و سراچۀ ترکیب افتاده و در این دامگاه محنتزای ناسوت گرفتار آمده اند، پیوسته به سان نی از نیستان جدا گشته، دردمندانه از سینۀ سوزان، نالۀ اشتیاق بر می آورند و در این غریبستان از دوری یار و دیار شکوه آغاز می کنند. این جانهای آرزومند، طایران گلشن قدس، همواره سر آن دارند که این تخته بند تن را بهم درشکنند و از این دامگه حادثه پر گشایند، و به مرجع و منزل نخستین خود، یعنی جوار و قرب رفیق اعلی، بازگردند و در جایگاه صدق، نزد ملیک مقتدر، مقام گیرند که گفته اند:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
در وصف این محبّان، امام عارفان و مقتدای موحدان، علی، علیه السلام، فرمود: «اگر نبود اجل محتوم و وقت معیّن که خداوند بر آنان مقدّر و مقرّر فرموده، روانهایشان یک چشم بر هم زدن در کالبدشان آرام نمی گرفت.» این شیفتگان جمال مطلق چون به درد مهجوری مبتلا گردند، با استمداد از جذبات و عنایات حضرت حق، و با تصفیه و تزکیه، حُجب را یکی پس از دیگری از میان برمی دارند و به سیر الی الله می پردازند، و با تجلی انوار وحدت از قید کثرت رها می شوند، تا به مرتبۀ شهود حق رسند و به مقام جمع بعد از فرق نایل آیند.
و اما زبدگانی که برگزیدگان حضرت دوست اند از این مرتبه فراتر می روند؛ چه آنان در نهایت مراحل سلوک به سیر من الخلق الی الخلق بالحق می پردازند. یعنی، این واصلان و منتهیان را تکلیف و رسالتی است تا مردمان را به سوی مبدأ متعال و کمال اسماء جمال رهنمون گردند. اینان مأمورند تا اعلام هدایت را برافرازند و معالم ارشاد را بر پای دارند و خلق را از ظلمات جهل و گمراهی و درکات استضعاف و ستم برهانند، و آنان را به مقام و جایگاه سعادت و سرمنزل سلامت راهبر شوند. از این رو کار این برگزیدگان صعب و دشوار است؛ زیرا از سویی، میل دلشان متوجه معبود و محبوب خویش است و مشتاق وصل مدام؛ و از سویی، به خلق مشغول اند
و از دوام اصل محروم. انبیای عظام و اوصیای کرام و وارثان مقام آن بزرگواران را چنین حالتی است. نقل است که پیامبر اکرم(ص) چون زیاده به کار خلق می پرداخت و از این راه احساس قبض و گرفتگی خاطر می کرد، از پی رهایی از این کدورت و ملال، بلال را می فرمود: قُمْ یا بَلالُ، فأَرِحْنا بِالصَّلوٰة (ای بلال برخیز و برای نماز آواز ده و ما را راحت و آسوده ساز). و از این ملالت باز رهان.
اولیای الهی، که وارثان میراث انبیایند و نایبان مقام ولایت، چون به اقتضای وظیفه و تکلیف خویش از پی راهنمایی خلق قیام کنند، از فیض خلوت حضور و شهود باز می مانند؛ از این رو، مترصد و در پی فرصت اند تا دیگر بار به حضرت دوست باز آیند و آینۀ دل را با صیقل ذکر جلا بخشند؛ هر چند که این مقیمان کوی محبت در بحبوحۀ اشتغال به امور ظاهر و حل و فصل کار خلایق باز دلشان از ذکر خدا و نجوای با او غافل و فارغ نمی ماند.
امام خمینی، سلام الله علیه، را نیز چنین حالتی بود. او در همان حال که دل از گرد هر گونه تعلقی پرداخته بود بار سنگین رسالت و رهبری را به دوش می کشید، و خود را مکلف می دید تا از پی رهایی خلق نهضتی عظیم و قوی بنیان، پایه ریزد تا مگر خدای عالم آن را به انقلابی عالمگیر منتهی گرداند، آن سان که اساس دیرپای نظام جور و فساد در جهان از ریشه برافتد و دیگر بار فروغ جانفزای توحید، کران تا کران گیتی را روشن سازد و عدل و آزادی و برابری و برادری ایمانی چهرۀ افسردۀ عالم را رونق بخشد. امام، گاه که از این وظیفۀ سنگین فراغتی می یافت، در خلوات و اوقات خاص، به یاری سخنانی موزون، آبی بر آتش درون می افشاند و با زبان شعر، حدیث درد فراق را با دلدار یگانه باز می گفت. حضرت امام هرگز سر شعر و شاعری نداشت و خود را به این پیشه سرگرم نساخته بود. آن عاشق صادق هر گاه از ادای وظیفه و رسالت خویش فراغتی حاصل کرده شرح درد مهجوری را در قالب الفاظ و کلمات موزون بر ورق پاره ای رقم زده است. او مقصدش شعر و شاعری نبود بلکه شعر نیز جلوه ای از جلوه های روح بلند و متعالی او بود. شعر او به مثابت «اَرِحْنا یا بلال» است. شعر او نجوای عاشقانه، روح هیجان زده و بی تابی است که در خلوت تنهایی با بکارگیری کلمات، راز دل دردمند خویش را با محبوب باز گفته و با معبود به راز و نیاز پرداخته است. او قافیه اندیش نبوده و به گفتۀ مولانا هرگاه خون در درونش جوشش کرده از شعر بدان رنگی داده است. آن بزرگ خود در باب شعرگویی خویش فرموده:
باید بحق بگویم که نه در جوانی، که فصل شعر و شعور است و اکنون سپری شده، و نه در فصل پیری، که آن را هم پشت سر گذاشته ام، و نه در حال ارذل العمر، که اکنون با آن دست به گریبانم، قدرت شعرگویی نداشتم.
*
آری شعر امام محصول حالت استغراق و مولود فنای در سبحات جلال و جمال حضرت حق است و نتیجۀ شهود لقای دلدار.
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال با که گویم که درین پرده چها می بینم
کس ندیدست ز مشک ختن و نافۀ چین آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
چنین شعری که مولد چنان حالتی است، طوری است ورای طور متداول و مرسوم میان شاعران. چنین سخنی ممکن است گاهی در آن برخی تعقیدها و عدول از پاره ای موازین مرسوم زبان، مشهود گردد؛ بنابر آنچه گفته آمد نباید آن را با معیارهای رایج میان ادیبان و شاعران سنجید این ها شعر نیست، بلکه گدازه های دل سوخته و شعله های جان سودازده ای است که بی هیچ تقید و تکلفی، گه گاه از درون آتشفشان دل آن پیر و مراد فوران کرده و در قالب الفاظ شکل گرفته است.
تا که مستغرق شدم در قعر بحر بیخودی سر به سر دریا شدم نه جوی ماند و نه غدیر
اما آثار منظوم آن حضرت را وجوهی است که می تواند بعضی از آن در این مجال مورد بحث قرار گیرد؛ از قبیل تعابیر و اصطلاحات و سبک و شیوۀ آنها و تأثیر از شاعران پیشین و عارفان متقدم، و نظایر این عناوین که بحث تفصیلی در هر یک مجال و فرصتی گسترده می طلبد که این مقام را جای آن نیست. از این رو، به الزام و ضرورت به مروری اجمالی و سیری گذرا در این باره بسنده می کنیم.
تعابیر و اصطلاحاتی که در آثار حضرت امام آمده همانهاست که عارفان شاعر و شاعران عارف در اشعار خود آورده اند. عارفان واصل، معانیی را که در احوال مشاهده و واردات قلبی یافته و به ذوق حضور آزموده اند در قالب الفاظ و به صورت رمز و استعاره بیان می کنند؛ چه آن مشاهدات و یافته ها به بیان در نمی آید و آن معانی را در کلام نمی توان گنجاند:
معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید
از این رو، آنان هرگاه از آن حالات و مقامات و از آن حقایق و معارف خبر دهند، آن را در جامۀ اشاره و رمز و استعاره در می پوشانند، چنانکه جز ارباب شهود و آشنا به مقامات آنان دیگران چیزی از آن در نمی یابند، و چه بسا که بیگانگان آن مقامات را بر خلاف خوانند و به غلط افتند.
اصطلاحاتی است مر ابدال را که خبر نَبْود از آن غفّال را
برای دفع توهمات و تبیین رموز و کنایاتِ این سخنان است که در شرح این معارف کتابها نگاشته و رساله ها پرداخته اند تا طالب حق با رجوع به آنها مراد از آن اصطلاحات را دریابد. در این معنی فیض کاشانی گوید:
چون مخدّرات معارف و حقایق و پردگیانِ معانی و دقایق از آن پوشیده تر است که به واسطۀ وضع و دلالت الفاظْ متصدی اظهار آن توان شد، لاجرم به دستیاری امثال و اشباه در ابراز آن کوشیده، و هر حقیقتی را به اسم یکی از محسوسات که مناسبتی با او دارد تعبیر می کنند؛ چون «رخ» و «زلف» و «خط» و «خال» و «چشم» و «ابرو» و «دهان» و «زنّار» و «کفر» و «ترسایی» و غیر آن؛ که هر یک از
آن اشاره به معنیی است از معانی حقایق، تا هم اهل معنی از آن حقایق محظوظ گردند، و هم اهل صورتْ از صورت مجازی آن بی بهره نمانند.
عرفای کاملْ حقایق را با ذوق و شهود دریافتند، و از برای آنچه به مشاهدۀ آن نایل گردیدند تعابیر و اصطلاحاتی وضع کردند و برای آن یافته ها و واردات عباراتی ساختند، تا بدان وسیله مستعدان را به فهم آن حقایق و اسرار راهبر شوند. شمس مغربی گوید:
اگر بینی در این دیوان اشعار خرابات و خراباتی و خمّار
بت و زنّار و تسبیح و چلیپا مغ و ترسا و گبر و دیر و مینا
شراب و شاهد و شمع و شبستان خروش بربط و آواز مستان
می و میخانه و رند خرابات حریف و ساقی و مرد مناجات
نوای ارغنون و نالۀ نی صبوح و مجلس و جام پیاپی
خط و خال و قد و بالا و ابرو عَذار و عارض و رخسار و گیسو
مشو زنهار از آن گفتار در تاب برو مقصود از آن گفتار دریاب
مپیچ اندر سر و پای عبارت اگر بینی ز ارباب اشارت
نظر را نغز کن تا نغز بینی گذر از پوست کن تا مغز بینی
*
اکنون پس از این مقدمه، به مروری بر سروده های آن حضرت می پردازیم. حضرت امام در آثار خویش از اصطلاحات عرفای شامخین و سلف صالح بهره جسته و تعابیر ایشان را در شعر خود به کار برده؛ و گاهی خود از آن مصطلاحات مضامین و معانی دیگری قصد کرده است. چنانکه اشارت رفت، شرح و تبیین جمیع مصطلحات در این وجیزه میسور و مقدور نیست، ناگزیر از باب نمونه به چند مورد اکتفا می شود، باشد که طالبان را سودمند افتد و بدانند که مقصود از این دست تعابیر مصادیق محسوس و متعارف نیست، بلکه هر یک به حقیقتی اشارت دارد.
یکی از اصطلاحاتی که ارباب معرفت در سخنان خویش آورده اند «رخ» است، که گفته اند مراد از آن تجلی جمالی حضرت حق است که سبب ایجاد اعیان عالم و ظهور اسماء الهی است. و نیز گفته اند مقصود از «رخ» لطف الهی است. فیض درین معنی گوید: «رخ عبارت از تجلی جمال الهی است به صفت لطف؛ مانند «لطیف» و «رئوف» و «توّاب» و «محیی» و «هادی» و «وهّاب». امام کلمۀ «رخ» را بکرات در سخن خویش آورده:
ای خوبْ رخ که پرده نشینیّ و بی حجاب ای سد هزار جلوه گر و باز در نقاب
با عاقلان بگو که رخ یار ظاهر است کاوش بس است این همه در جستجوی دوست
شمس مغربی گوید:
ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا وی روی تو در آینۀ کوْن هویدا
تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد عکس رخ خود دید، بشد واله و شیدا
حافظ گوید:
مردم دیدۀ ما جز به رخت ناظر نیست دل سرگشتۀ ما غیر ترا ذاکر نیست
اصطلاح دیگر «زلف» است، که گفته اند کنایه از مرتبۀ امکانیه از کلیات و جزئیات و معقولات و محسوسات و ارواح و اجسام و جواهر و اعراض است. عراقی گوید: «زلفْ غیب هویت است که هیچ کس را بدان راه نیست.» فیض گوید: «زلف عبارت از تجلی الهی است به قهر؛ مانند «مانع» و «قابض» و «قهّار» و «مُمیت» و «مضلّ» امام گوید:
سر زلفت به کناری زن و رخسار گشا تا جهان محو شود خرقه کشد سوی فنا
در صید عارفان و ز هستی رمیدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است
عراقی گوید:
زلفش گرهی بگشود بند از دل ما برخاست دل جان ز جهان بگرفت در حلقۀ زلفش بست
مغربی گوید:
زان زلف پراکنده و زان غمزۀ فتّان پر گشت جهان سربسر از فتنه و آشوب
دیگر از مصطلحات عرفانی «خال» است، که گفته اند عبارت است از نقطۀ وحدت حقیقی؛ و مرادْ وحدت ذات است. فیض گوید: «خال عبارت است از نقطۀ وحدت حقیقیه من حیث الخفاء، که مبدأ و منتهای کثرت اعتباری است، و از ادراک و شعور اغیار محتجب و مخفی است.» امام در این معنی گوید:
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم
گیسوی یار دام دل عاشقان او خال سیاه پشت لبش دانۀ من است
عطار گوید:
در طواف نقطۀ خالت ز شوق چرخ سرگردانْ چو پرگاری بود
عراقی گوید:
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید اندیشۀ جمالت جز در گمان نگنجد
اصطلاح دیگر «لب» است، که گفته اند مقصود از آن کلام است؛ و نیز اشاره به «نَفَس رحمانی» است که افاضۀ وجود بر اعیان می کند. فیض گوید: «لب عبارت است از روان بخشی و جان فزایی که به زبان شرع از آن به «نَفْخِ روح» تعبیر می کنند.» امام در این معنی گوید:
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار آن کیست که با این همه فرهاد تو نیست
سر نهم بر قدم دوست به خلوتگه عشق لب نهم بر لب شیرین تو فرهاد شوم
عراقی گوید:
حلاوت لب تو دوش یاد می کردم بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت
حافظ گوید:
آنکه جز کعبه مقامش نَبُد از یاد لبت بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
اصطلاح دیگر «چشم» است، که گفته اند اشارت به شهود حق است اعیان و استعدادات را؛ و از آن شهود به صفت «بصر» تعبیر می کنند. و در شرح گلشن راز آمده که «بیماری و مستی که از بُعد و فراق و پندارِ خودی روی نموده و از مشاهدۀ جمال جانان عاشقان دلسوخته را محروم می دارد، همه آثار و لوازم چشمِ پرکرشمۀ اوست.» امام درین معنا آورده:
پیرم ولی به گوشۀ چشمی جوان شوم لطفی که از سراچۀ آفاق بگذرم
گوشۀ چشم گشا بر من مسکین بنگر ناز کن ناز که این بادیه سامانش نیست
عراقی گوید:
به یک کرشمه که چشمت بر ابروان انداخت هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
مغربی گوید:
چو باده چشم تو خوردست دل خراب چراست چو خال تست بر آتش جگر کباب چراست
اصطلاح دیگر «می و شراب» است، که مراد از آن غلباتِ عشق است. فیض گوید: «شراب عبارت است از ذوق و وجد و حال که از جلوۀ محبوب حقیقی در اوان غلبۀ محبت بر دل سالک وارد می شود و سالک را مست و بیخود می کند؛ چه استیلای آن موجب هدم قواعد عقلی و نقض معاقد وهمی اوست.»
امام در این معنی گوید:
من خواستار جام می از دست دلبرم این راز با که گویم و این غم کجا برم
الا یا ایّها الساقی ز می پر ساز جامم را که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
سنایی گوید:
ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را ساعتی آرام کن این عمر بی آرام را
عطار گوید:
از می عشق تو مست افتاده ام بر درت چون خاک پست افتاده ام
اصطلاح دیگر «ابرو» است، که مراد از آن صفات الهی است که حاجب ذاتند و عالم وجود از صفاتْ رونق و بهاء و جمال می گیرد. در سروده های امام آمده:
ابروی تو قبلۀ نمازم باشد یاد تو گره گشای رازم باشد
خم ابروی کجت قبلۀ محراب منست تاب گیسوی تو خود راز تب و تاب منست
مغربی گوید:
از آن در ابروی خوبان نظر پیوسته می دارم که در ابروی هر مَهرو نمی بینم جز ابرویش
حافظ گوید:
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت
همین چند اصطلاح از باب نمونه کافی است. طالبان برای مزید اطلاع می توانند به کتبی که در این باب تألیف شده، و یا کتابی که «مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی» در شرح کامل و مفصل اصطلاحات اشعار امام به نام فرهنگ دیوان امام خمینی(س) به چاپ رسانده است، مراجعه کنند. کوتاه سخن آنکه شعر امام سخن مرجعی است که هرگز رضا نمی دهد سر مویی از مرز آیین و حدود، تخطی شود و کوچکترین حکمی از احکام شریعت معطل ماند؛ پس نباید سخن او را با سخنان مسندنشینان و داعیه داران عرفان و معرفت قیاس کرد که چنین مقایسه سخت اشتباه است. معظم له در مواضع بسیار از آثار خود به صوفیان دعوی دار و مدعیان ریاکار تاخته و آنان، و شیوۀ ایشان را مورد نکوهش قرار داده است:
از صوفیها صفا ندیدم هرگز زین طایفه من وفا ندیدم هرگز
زین مدعیان که فاش اناالحق گویند با خودبینی فنا ندیدم هرگز
***
صوفی از وصف دوست بی خبر است صوفی بی صفا نمی خواهم
***
آنکه دل بگسلد از هر دو جهان درویش است وانکه بگذشت ز پیدا و نهان درویش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است آنکه دوری کند از این و از آن درویش است
صوفیی کو به هوای دل خود شد درویش بندۀ همت خویش است چسان درویش است
امام حتی عرفان نظری و دل مشغولی در پیچ و خم مباحث و اصطلاحات را سد راه و وقوف درین مرحله را حجاب می داند چنان که مکرر این معنی را در آثار خویش از نظم و نثر به کار برده و در جایی گفته اند:
در جوانی که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس اماره است سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پرزرق و برقی شدم، که نه از آنها جمعیتی حاصل شد نه حال.... «اسفار اربعه»، با طول و عرضش، از سفر به سوی دوست بازم داشت؛ نه از «فتوحات» فتحی حاصل و نه از «فصوص الحکم» حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها.
از «فتوحاتم» نشد فتحی و از «مصباح» نوری هر چه خواهم در درون جامه آن دلفریب است
بشکنیم آینه فلسفه و عرفان را از صنم خانۀ این قافله بیگانه شویم
فارغ از خانقه و مدرسه و دیر شده پشت پایی زده بر هستی و فرزانه شویم
سبک و شیوۀ امام و تأثیر پیشینیان در آثار ایشان
چنان که می دانیم صاحبنظران و محققان از اهل ادب، طبق ضوابط و معیارهایی، شعر پارسی را به ادوار چهارگانه یعنی دوره های سبک خراسانی و عراقی و هندی و عصر بازگشت منقسم ساخته اند. هر چند این مرزبندی به قطعیت اصول ریاضی نیست اما دارای مشخصاتی است که به طور کلی شیوه و سبک آثار را معین می کند. با همین معیارها می توان گفت شعر امام از نظر شیوه همان سبک عراقی است و آن بزرگ به همان سیاق سخن گفته و به تتبع و پیروی سخنوران سبک عراقی پرداخته است. نکتۀ درخور ذکر اینکه در شعر امام برخی کلمات و واژه ها آمده که متأثر از زبان امروز و ادبیات معاصر است و از بعضی واژگان مضامینی تازه قصد شده است مانند کلمات وابسته و پناهنده در این بیت:
وارستگان به دوست پناهنده گشته اند وابسته ای چو من به جهان بی پناه شد
و مثل کلمه شکوفا در سخن متقدمان نیامده و امروز متداول است:
نوبهار آید و گلزار شکوفا گردد بی گمان کوتهی عمر خزان خواهی دید
حضرت امام به پیروی از سخنوران بزرگ غزلهایی به سبک و سیاق آنان سروده است و چون در این مجال محدود ذکر مسطوره های فراوان میسور نیست، به ذکر چند نمونه اکتفاد می کنیم.
عطار سروده است:
درد دل را دوا نمی دانم گم شدم سر زپا نمی دانم
امام گفته است:
درد خواهم دوا نمی خواهم غصه خواهم نوا نمی خواهم
مولانا گوید:
آن یوسف خوش عذار آمد وان عیسی روزگار آمد
امام گوید:
کوتاه سخن که یار آمد با گیسوی مشکبار آمد
سعدی گوید:
شادی به روزگار گدایان کوی دوست بر خاک ره نشسته به امیّد روی دوست
امام گوید:
عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست
سعدی گوید:
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود بر آتش نهند غم مخورم
امام گوید:
یک امشبی که در آغوش ماه تابانم ز هرچه در دو جهان هست روی گردانم
عماد فقیه گوید:
پوشیده ام ز آبی و خاکی نیاز خویش ظاهر نکرده با در و دیوار راز خویش
امام گوید:
بیدل کجا رود به که گوید نیاز خویش با ناکسان چگونه کند فاش راز خویش
حضرت امام (قدس سره) از میان شاعران و سخنوران پارسی زبان التفات و عنایت خاصی به خواجۀ شیراز دارد، و در آثار خویش بیشتر به اقتفا و استقبال غزلهای آسمانی «لسان الغیب» پرداخته، که نمونه ای از آن را می آوریم:
حافظ گوید:
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
امام گوید:
کاش روزی به سر کوی توام منزل بود که در آن شادی و اندوه مراد دل بود
خواجه گوید:
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
امام گوید:
جز سر کوی تو ای دوست ندارم جایی در سرم نیست بجز خاک درت سودایی
حافظ گوید:
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید گوهری دارم و صاحبنظری می جویم
امام گوید:
من درین بادیه صاحبنظری می جویم راه گم کرده ام و راهبری می جویم
بسیاری از شاعران غزلهایی با قافیه و ردیف «هیچ» ساخته اند، که از میان آنان دو تن، یعنی شفایی اصفهانی و حزین لاهیجی، با یک ردیف و قافیه و یک بحر «هیچ» را ردیف قرار داده، و عاشق اصفهانی در همان بحر و همان ردیف لیکن با قافیۀ دیگر غزل ساخته اند.
حکیم شفایی گوید:
ماییم و همین خاطر افگار و دگر هیچ در ساخته با راحت و آزار و دگر هیچ
حزین لاهیجی گوید:
ماییم و دل و آرزوی یار و دگر هیچ قاصد برسان مژدۀ دیدار و دگر هیچ
عاشق اصفهانی گوید:
در باغ تو حق نفس باد صبا هیچ در کوی تو آمد شد بیحاصل ما هیچ
امام گوید:
ماییم و یکی خرقۀ تزویر و دگر هیچ در دام ریا بسته به زنجیر و دگر هیچ
حکیم سبزواری – متخلص به «اسرار» را غزلی است، با ردیف «عشق»؛ گوید:
نقش دیوان قضا آیتی از دفتر عشق آسمان بی سروپایی بود از کشور عشق
امام گوید:
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق
***
تأثیر امام بر ادب معاصر
وجود امام، رضوان الله علیه، در جهات مختلف منشأ خیرات و برکات بسیار گردیده و در کلّیۀ شئون جامعه تأثیری ژرف بر جای گذاشته اند. نهضتی را که معظم له آغاز کرد تا آنجا که به پیروزی انقلابی عظیم انجامید موجب دگرگونی شگرفی در جمیع امور گردید، از جمله در عرصۀ ادب و هنر تطور و تحولی ژرف به وجود آورد؛ اهل قلم و شاعران را برانگیخت تا با نگارش مقالات و سرودن اشعار، مفاسد و مطاعن نظام جور و فساد را باز گویند و با این وسیلۀ کارآمد و مؤثر حرکت انقلاب را سرعت بخشند. این تحرک حتی در دوران تبعید آن رهبر آگاه با الهام از سخنان و اعلامیه های آن حضرت ادامه یافت تا در آستانۀ پیروزی رو به فزونی نهاد و تدریجاً به اوج اعتلا رسید؛ بدانسان که شعارهای پرشور انقلابی از چشمه سار عواطف عامه خلق جوشیدن گرفت و کران تا کران مرزها را درنوردید.
آنان که شاهد آن دوران پرشکوه و آن رستخیز عام بوده اند شور و هیجان و فضای آکنده از عشق و ایمان آن ایام هرگز از خاطرشان محو نخواهد شد. آن روزهای فراموش نشدنی نیز منشأ پدید آمدن آثاری شورانگیز گردید.
پس از پیروزی انقلاب و استقرار حکومت اسلامی، مرزهای ایران زمین به فرمان استکبار مورد تهاجم و تجاوز دشمن واقع شد و خصم بدنهاد از پی امحای انقلاب با همه توان بدین خاک
مقدس تاختن آورد که با دم گرم و مؤثر آن مقتدای ربانی امت سلحشور و قهرمان ایران با دلاوریها و حماسه آفرینی ها با دشمن مقابله کرد و با خون مقدس خود نقشی از غیرت و شرف بر صحیفه تاریخ رقم زد که تا ابد بر جای خواهد ماند. این حادثه نیز بابی تازه در ادبیات و هنر گشود و سبب به وجود آمدن آثاری جاوید و ماندگار گشت.
عامل مهم دیگر در تحول ادبی، مکاتیب و آثار منثور امام است که در شیوه نگارش فصلی تازه باز کرد. هر چند که در این مقام سخن گفتن از نثر امام مورد نظر نیست اما دریغ است فرازی چند از آثار منثور آن عارف بالله را زیب و زیور این مقال نسازیم. حضرت امام در دیباچۀ پیام خود به حوزه و جامعۀ روحانیت می نویسد:
سلام بر حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت که رساله علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکّب خون نوشته اند و بر منبر هدایت و وعظ و خطابۀ ناس، از شمع حیاتشان گوهر شبچراغ ساخته اند. افتخار و آفرین بر شهدای حوزه و روحانیت که در هنگامۀ نبرد، رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بریدند و عقال تمنیات دنیا را از پای حقیقت علم برگرفتند و سبکبالان به مهمانی عرشیان رفتند و در مجمع ملکوتیان شعر حضور سروده اند...
آنان که حلقۀ ذکر عارفان و دعای سحر مناجاتیان حوزه ها و روحانیت را درک کرده اند در خلسۀ حضورشان آرزویی جز شهادت ندیده اند.
چنانکه می دانیم در دوران حیات پربرکت آن حضرت از آثار منظوم معظم له، جز قطعاتی پراکنده، منتشر نگردید. پس از ارتحال آن بزرگوار، انتشار نخستین غزل ایشان ذوقی در شاعران و سرایندگان و ارادتمندان آن مراد و پیر برانگیخت تا به اقتفا و استقبال، و تضمین سروده های ایشان بپردازند. اگر محققی در گردآوری و احصای آثاری که به پیروی از اوّلین غزل منتشرشدۀ ایشان سروده شده اهتمام ورزد، آن گاه پدیدار می گردد که تنها همین یک غزل چه تأثیری در ذهنها و اندیشه ها داشته است.
چون آثار منظوم امام، یعنی حکایت شور و حال و ذوق عالمی دینی و مرجعی که خود حافظ احکام شرع و آیین مبین بود و مظهر تقوا و تقدس، انتشار یافت رخنه ای در حصار جمود و تحجر افکند و ظاهربینان را تکان داد، و کسانی از آنان تنبه یافتند که عیب عارفان کردن ناشی از تنگ نظری و تُنُک بضاعتی است.
ارتحال آن روح قدسی، رستاخیزی بزرگ را باعث گشت و شیفتگان و دلدادگان آن حضرت از شاعران و سخنوران مراثی و غمنامه هایی آکنده از تأثر و مالامال از شور و احساس به سلک نظم درآوردند که به یقین می توان گفت بعد از پیامبر خدا(ص) و ائمه هدی(ع) در فقدان هیچ بزرگی، شاعران اینهمه سوگنامه و مرثیه نسروده و اینچنین دردمندانه سخن نگفته اند، سروده هایی که در میان آنها آثاری بس شیوا و رسا وجود دارد که از ذخایر گنجینۀ شعر پارسی بشمار می آید و در تاریخ ادب این دیار بر جای خواهد ماند.
در پایان یادآوری چند نکته به نظر ضروری رسید:
1- معظم له گاه در برخی از اشعار خود تصرفاتی کرده بر روی حرف و کلمه ای قلم کشیده و به جای آن، حرف و کلمه ای دیگر مرقوم داشته، و برخی از اشعار را نیز بازنویسی کرده اند.
2- از آنجا که سروده های بسیاری در قالبهای گوناگون، همانند غزل، قصیده، مثنوی، رباعی، قطعه، مسمّط، و ترجیع بند، از حضرتش به جا مانده و اکنون همۀ آنها یکجا به طبع می رسد، تدوین و ترتیب خاص بدانها داده شده است، از این قرار: نخست «غزل» ها قرار دارد، زیرا کمیّت آن از دیگر قالبها بیشتر است؛ پس از آن به ترتیب: «رباعی»ها، «قصیده ها»، «مسمّط ها»، «ترجیع بند» و «قطعات و اشعار پراکنده». کلیۀ قالبها به ترتیب حروف «رَوِیّ» مرتب شده، و شعرهای متفرقۀ دیگر نیز بر همین ترتیب نظم یافته است.
3- «واحد ادبیات» مؤسسه، بخشی به عنوان «شناسنامۀ سروده ها» تنظیم کرده و در پایان دیوان – چاپ نفیس خوشنویسی شده – افزوده است؛ در این بخش ویژگیهای فنی هر شعر، از نظرگاه عروض و قافیه و بدیع و معانی و بیان و سبک شناسی – به دقّت و اختصار – بیان گردیده است؛ بدین ترتیب:
- نام شعر
- مطلع شعر
- وزن شعر (بحر شعر با زحافات آن، همراه با تقطیع بر اساس افاعیل مصطلح و علایم متعارف، قید شده است)
- قالب (قالب هر سروده مشخص گردیده که غزل است یا قصیده یا...)
- تعداد ادبیات
- سبک (سبک هر سروده، عراقی یا خراسانی، بیان شده است)
- تاریخ سرایش شعر
- قافیه (همۀ حرفهای قافیه نام برده شده است)
- ردیف (اگر شعر دارای ردیف بوده، ردیف آن مشخص شده است)
- هنر شعری و بلاغی (کلیۀ آرایه ها و صنایع، لفظی و معنوی، و نیز مصادیق معانی و بیان، در ذیل هر سروده مشخص گردیده است)
همچنین اصطلاحات خاصی که امام در اشعار خود به کار برده اند، به اختصار و اجمال شرح شده است.
4- حضرت امام در دوران جوانی غزلیات فراوانی سروده بودند و آنها را در دفتری نیز گرد آورده بودند؛ متأسفانه در جریان سفرهای پیاپی، این دفتر مفقود گردید. پس از آن نیز سروده هایی از ایشان در دست بود که برخی به خط خود ایشان ثبت دفتر گردیده بود، و تعدادی نیز به وسیلۀ همسر گرامیشان استنساخ شده در دفترچه ای گردآوری شده بود؛ این دفتر نیز در جریان
تغییر مکرر محل سکونتشان مفقود گردید. برخی از دستنوشته های باقیمانده، در پی هجوم مأموران ساواک به منزل و کتابخانۀ شخصی ایشان از دست رفت؛ اما نسخه ای چند از آثار منظوم قدیمی ایشان، که در دست ارادتمندان و دوستان آن حضرت چونان امانتی ارزشمند نگاهداری می شده، به تدریج برای «مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی» ارسال گردید، که این آثار در مجموع برای دیوان شعری که اکنون طبع آن به پایان رسیده است دستمایۀ مهمی گردید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حضرت امام بنا به خواهش و اصرار فراوان بانو فاطمۀ طباطبایی، همسر فرزند گرامی ایشان – حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی – اشعاری در قالبهای متنوع و با مضامین عرفانی سرودند که خوشبختانه همۀ نسخه های خطی این سروده ها در مؤسسه نگهداری می شود. بخشی از این سروده ها پس از رحلت امام در چند دفتر با عناوین: سبوی عشق، بادۀ عشق، نقطۀ عطف، و محرم راز منتشر گردید، و اکنون تمامی سروده های اخیر امام و آثار به دست آمده از سروده های قدیم آن حضرت در این مجموعه به علاقمندان ادب و عرفان اسلامی تقدیم می گردد. ضمناً مقدمۀ بانوی گرامی، فاطمۀ طباطبائی، بر مجموعه بادۀ عشق، که در آن از انگیزۀ امام در سرودن اشعار و غزلیات اخیرشان سخن گفته اند، در پی این دیباچه درج گردیده است.
حال که آن امام عاشقان و مقتدای عارفان رخت به دیار ملکوت کشیده و در جوار رفیق اعلی آرمیده است، مجموعه آثار منظوم آن حضرت در یک مجلد در دسترس مشتاقان و ارباب معرفت قرار می گیرد. امید است که حقایق و معارف آن، سالکان الی الله را چراغ راه و عارفان را شمع جمع و مناجاتیان را ذکر خلوت انس باشد. اینک آن روح قدسی، که اسلام را از پس قرنها غربت و هوان تجدید کرد و دیگر بار سبب شکوه و عزت مسلمین گشت، در رضوان الهی و جایگاه صدق، نزد ملیک مقتدر، مقام گرفته و آن نَفْس مطمئنۀ در جوار محبوب مأوا گزیده، بر روان تابناکش صلوات و سلام نثار می کنیم و بر تربت منوّر او درود و تحیت می فرستیم: جَزاٰهُ الله عَنِ الإسْلامِ والْمُسْلِمین خَیْرَ الْجَزاٰء.
واحد ادبیات
مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)