دیدارِ یار
عشق نگار سرِّ سُویدایِ جٰان ماست
ما خاکسٰار کوی تو تا در توان ماست
با خُلدیان بگو که شما و قصور خویش آرام ما به سٰایۀ سَرور روان ماست
فردوس و هَرچه هست در آن قسمت رقیب رنج و غمی که می رسد از او از آن ماست
با مُدعی بگو که تو و جنّت النّعیم دیدار یار، حٰاصل سرّ نهان ماست
ساغر بیار و بٰاده بریز و کرشمه کُن کاین غمزهْ روح پَرورِ جان و روان ماست
این باهُشان و علم فروشان و صوفیان
می نشنوند آنچه که وردِ زبان ماست