پرتو عشق
عشق اگر بال گُشاید به جهٰان حاکم اوست
گر کند جلوه دَر این کوْن و مکان حاکم اوست
روزی از رُخ بنماید ز نهانخانۀ خویش فاش گردد که به پیدا و نهان حاکم اوست
ذرّه ای نیست به عالم که در آن عشقی نیست بارک اَلله که کران تا به کران حاکم اوست
گر عیان گردَد روزی رُخش از پردۀ غیب همه بینند که در غیب و عیٰان حاکم اوست
تا که از جسم و رَوان بر تو حجاب است حجاب خود نبینی به همه جسم و رَوان حاکم اوست
من چه گویم که جهان نیست بجُز پرتو عشق
ذوالجَلالی است که بر دَهر و زمان حاکم اوست