ترجیع بند
نقطۀ عطف
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، ۱۲۷۹ - ۱۳۶۸

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

نقطۀ عطف

نقطۀ عطف

خم را بگشا به روی مستان

بیزار شو از هواپرستان

از من بپذیر رمزِ مستی  چون طِفل صَبور، دَر دبستان

آرام ده گُل صفٰا باش  چون ابر بهٰار دَر گُلستان

تاریخچۀ جمٰال او شو  بشنو خبر هزار دستان

بَردار پیٰاله و فرو خوان  بَر می زدگان و تنگ دستان

ای نقطۀ عطف راز هستی

برگیر ز دوست، جٰام مستی


من شاهد شهر آشنایم

من شاهَم و عاشق گدایم

فرماندۀ جمع عاشقانم  فرمان بَر یار بی وفایم

از شهر گذشت نام و ننگم  بازیچۀ دور و آشنایم

مست از قدح شراب نابم  دور از بَرِ یار دلربایم

سٰازندۀ دیر عاشقانم  بازندۀ رندِ بی نوایم

این نغمه برآمد از روانم  از جٰان و دل و زبان و نایم

ای نقطۀ عطف راز هستی

برگیر ز دوست جٰام مستی


رازی است دَرون آستینم

رمزی است بُرون ز عقل و دینم

در زمرۀ عاشقان سَرمست  بی قید ز عٰار صُلح و کینم

در جرگه طیر آسمانم  در حَلقه نملۀ زمینم

در دیدۀ عاشقان چنانم  در منظر سٰالکان چنینم

دلبٰاختۀ جمٰال یارم  وارسته ز روضۀ برینم

با غمزۀ چشم گُلعذاران  بیزار ز ناز حورِ عینم

گویم به زبان بی زبانی  در جَمع بُتان نازنینم

ای نقطۀ عطف راز هستی

برگیر ز دوست جام مستی


برخاست ز عاشقی صفیری

می خواست ز دوست دستگیری

او را به شرابخانه آورد  تا توبه کُند به دست پیری

از عشق دگر سُخن نگوید  تا زنده کُند دلش فقیری

درویش صفت اگر نبٰاشی  از دوری دلبرت بمیری

میخانه نه جٰای افتخار است  جای گُنه است وَ سر بزیری

با عشوه بگو به جمع یاران  آهسته و لیک با دلیری

ای نقطۀ عطف راز هستی

برگیر ز دوست جام مستی


ای صوت رَسای آسمٰانی

ای رمز ندای جٰاودانی

ای قُلۀ کوه عشق و عاشق  وی مُرشد ظاهر و نهٰانی

ای جلوۀ کامل انا الحقّ  در عَرش مُرفّع جهٰانی

ای مُوسی صعق دیده در عشق  از جلوۀ طور لامکانی

ای اصل شجر ظهوری از تو  در پرتو سرّ سَرمدانی

برگوی به عشق سرّ لاهوت  در جمع قلندران فانی

ای نقطۀ عطف راز هستی

برگیر ز دوست جام مستی


ای دورنمٰای پور آزر

نادیده افول حق زِ منظر

ای نار فراق بر تو گُلشن  شد بَردْ و سَلام از تو آذر

بردار حجاب یار از پیش  بنمٰای رُخش چو گل مُصوّر

از چهرۀ گلعذار دلدار  شد شهر قلندران مُنوّر

آشفته چه گشت پیچ زلفش  شد هَر دو جَهان چو گل مُعطّر

بر گوش دل و رَوان درویش  برگوی به صَد زبان مُکرّر

ای نقطۀ عطف راز هستی

برگیر ز دوست جام مستی


در حلقۀ سالکان درویش

رندان صبور دوراندیش

راهب صفتان جام بر کف  آن می زدگان فارغ از خویش

در جُملۀ زاهدان و می نوش  در صورت عالمٰان و بدکیش

در راه رسیدن به دلدار  بیگانه بود ز نوش یا نیش

فارغ بود از جهٰان به جامی  در خلوت می خوران دلریش

فریاد زند ز عشق و مستی  بر پاک دلان مُرده از پیش

ای نقطۀ عطف راز هستی

برگیر ز دوست جام مستی