سرّ عشق
ما ز دلبستگی حیله گران بی خبریم
از پریشانی صاحب نظران بی خبریم
عاقلان از سَر سودائی ما بی خبرند ما ز بیهودگی هوشوران بی خبریم
خبری نیست ز عشاق رُخش دَر دو جهان چه توان کرد که از بی خبران بی خبریم
سرّ عشق از نظر پَرده دَران پوشیده است ما ز رُسوایی این پَرده دران بی خبریم
راز بیهوشی و مستی و خراباتی عشق نتوان گفت که از راهبران بی خبریم
ساغری از کف خود بازده ای مایه عیش
ما که از شادی و عیش دگران بی خبریم