طبیب عشق
غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست
جُز تو ای روحِ روان هیچ مددکاری نیست
غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی که دَر این بٰادیۀ غمزده، غمخواری نیست
راز دل را نتوانم به کسی بُگشایم که دَر این دیر مُغان رازنگهداری نیست
ساقی از ساغر لبریز ز می دَم بربند که دَر این میکدۀ می زده هُشیاری نیست
دَرد من عشق تو و بستر من، بستر مرگ جُز تواَم هیچ طبیبی و پرستاری نیست
لُطف کُن لُطف و گذر کن بسر بالینم که به بیمٰاری من، جان تو! بیماری نیست
قلم سُرخ کشم بَر ورقِ دفتر خویش
هان که دَر عشق من و حُسن تو گفتاری نیست