در شورا اختلافاتی هم داشتیم، مرحوم باهنر همیشه از من حمایت میکرد. کار اختلافات به جایی رسید که آقای باهنر که مدیر جلسه بود احساس کرد کار به جای پیچیدهای رسیده است! به خدمت امام رفتیم ـ و این سومین جلسه دیدارم با امام بود ـ برای آن جلسه هر کسی خود را
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 27 آماده میکرد که حرفی بزند! و قرار شد که در آن دیدار آقای باهنر گزارشی اجمالی از عملکرد شورا بدهد.
خدمت امام رسیدیم، آن حضرت در بستر بیماری بودند. همراهان خم شدند و دست آقا را بوسیدند. بعد از آنها من به علت اینکه کمرم مشکل داشت با تأنی خم شدم تا دست امام را ببوسم، ایشان دستشان را کشیدند و بر روی سرم گذاشتند. سریع به طرف دست دیگرشان رفتم و لبم را بر روی دست و نگین انگشترشان گذاشته و بوسیدم. در این لحظه آقا انگشتر را از انگشتشان در آورده و در انگشت من کردند.
قبل از صحبت آقای باهنر، آقای املشی صحبت را شروع کردند، حالت عصبانی هم داشتند. بنده خدا میگفت: آقا، این چه وضعی است؟ ما را از قم میکشید میآورید اینجا و از درس و مشق میاندازید. بعد این آقایان در اینجا با دست به سمت من اشاره کرده میگویند: غلط کردید که دانشگاه را بستید.
من اشاره کرده بودم که چرا الآن دانشگاه را بستهاند. حالا ماه خرداد است. این کار اشتباه شده، اگر یک هفته صبر میکردید تعطیلات تابستانی شروع میشد؛ اما بهانه چی بود؟ بهانه این بود که بسیاری از ساختمانهای دانشگاهها را گروهکها گرفتهاند. برای اینکه گروهکها را بیرون بریزند، مصلحت این دیده بودند که اعلام بکنند که دانشگاه تعطیل است. آقای بنیصدر به همراه هیأتی و با قشون و حشم بلند شد به آن
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 28 جا رفت. خوشبختانه درگیری [مهمی هم] نشد؛ اما تبلیغات خیلی کردند. تعبیر من این بود که اگر کمی خویشتنداری میکردیم، یک هفته یا ده روز دیگر دانشگاه تعطیل میشد و در زمان تعطیلات تابستانی بیسر و صدا دفاتر گروهکها را جمع میکردند.
آقای املشی از این قول من اینگونه تعبیر کردند که: آقا شما ما را از کار و زندگی انداختهاید و آوردهاید اینجا تا به ما بگویند غلط کردید که دانشگاه را بستهاید. آقای خمینی متوجه شدند که اوضاع خیلی متشنج است و دیگر نگذاشتند کسی حرفی بزند، حتی آقای باهنر، سپس فرمودند: آقا جان من کار دارم، یادتان باشد انقلاب فرهنگی است. دانشگاههای یک مملکت را نمیشود یک سال در آن را بست. زودتر فکر کنید ببینید کی باید دانشگاهها را باز کنیم. در واقع من در حوزه تلقیات خودم به نظرم آمد که این پدر باز هم دارد ما را تأیید میکند. ایشان یک موضعی گرفتند مسلط بر اوضاع، همانطور که برای من مطبوع بود برای آقای املشی و دیگر آقایان به مراتب مطبوعتر بود.
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 29
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 30