بار دیگری که خدمت امام رسیدم بعد از شهادت برادرم مجید حداد عادل بود. او در هفتم مهرماه بعد از علمیات ثامنالائمه که به شکست حصر آبادان انجامید در دارخوین به شهادت رسید. دوستان لطف کرده و وقت ملاقاتی برای اعضای خانواده ما از جمله مرحوم پدرم، مادرم، مرحوم مادربزرگم و خانم آن شهید گرفتند.
در آن دیدار امام خیلی محبت و لطف کردند و من مختصری شهید را معرفی کردم و از خدمات آن شهید در رادیو گزارشی داده و گفتم: از جمله خدمات برادرم اهتمام به ساخت سرود «این بانگ آزادی است» (نگفتم سرود الله اکبر، خمینی رهبر) و سرود شهید مطهری است و برادرم مدیر رادیو بود. بعد هم مادرم گفت که من همیشه شرمنده خانواده شهدا بودم که سهمی در این انقلاب نداشتم، حالا این شهید ما را سرافراز کرد. پدرم نیز در آن دیدار صحبت کرد. پسر سه ساله و بسیار شیطان و پر جنب و جوش اخوی شهید ما هم در جمع بود ما قبل از دیدار نگران بودیم که او در خدمت امام شیطانی بکند، فلذا صبح آن روز قربان صدقهاش رفته و دست به سر و گوشش کشیده بودیم که شهاب جان وقتی خدمت امام رسیدیم مبادا شیطانی بکنی و او گفته بود، چشم.
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 112 بعد که رفتیم خدمت امام نشستیم او تازه یادش افتاد که باید چه کار بکند و از همان جایی که نشسته بود همین طوری پشتک میزد، میرفت جلوی امام و دو مرتبه بر میگشت پیش بقیه حالا همه ماندهاند که چه کار بکنند. من گفتم که: آقا دعا کنید تا این بچه که پسر شهید است شیطنتش را کنار بگذارد. امام خندیدند و گفتند: بچه خوب است که شیطان باشد. امام با این سخن ما را آرام کردند که نگران و ناراحت نباشیم و خیلی راحت برخورد کردند. سپس به خدمتشان عرض کردم که کسی درباره برادر شهید ما خوابی دیده است و فرد سادهدل و کمتحصیلاتی است که اصلا اهل قرآن خواندن و این حرفها نیست و با معارف اسلامی و اصلاحات دینی آشنایی ندارد و او یک هفته بعد از شهادت اخوی ما خواب دیده است که در یک باغ و بوستان خرمی آن شهید لباس فاخر سبز رنگی به تن دارد و این فرد از اخوی ما سؤال میکند که مجید آقا این لباس چیست؟ و مجید پاسخ میدهد این استبرق است او قسم میخورد که تا آن زمان کلمه استبرق را نشنیده است و آمده بود پیش ما که استبرق چیست، گفتیم: چطور؟ پاسخ داد که در خواب مجید آقا را دیدم لباس سبزی به تنش بود و گفت: این استبرق است، امام فرمودند که این بشارت است.
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 113