قبلا در فاصلهای که امام در بازداشت بودند و آزاد شدند، پیش خود فکر میکردم اگر روزی پشت سر ایشان نماز بخوانم، خواهم شنید که با چه آهنگ و لحنی حمد و سوره را میخوانند. تا آن زمان با آهنگهای مختلف قرآنی آشنا شده بودم و تصور میکردم حضرت امام شاید با سبک و آهنگ خاصی نماز بخوانند. قبلا پشت سر علمای دیگر هم نماز خوانده بودم، دیده بودم که هر کدام آهنگ و لحن خاصی دارند. اما وقتی برای اولین بار آهنگ صدا و صوت امام را شنیدم، بسیار تعجب کردم، زیرا ایشان خیلی بیتکلف و با لحن بسیار ساده و عادی نماز میخواندند.
برای نوجوانی مثل من، این امر به مثابه کشف یکی از ابعاد شخصیت حضرت امام بود که همواره انسان را غافلگیر میساخت و نشان میداد که هرگز قابل قیاس با دیگران نیستند و بر خلاف انتظار، رفتار عبادی یا اجتماعی و سیاسی خود را از بسیاری لحاظ پیچیده نکردهاند. امام خیلی راحت و با آرامش کامل زندگی، تدریس و مبارزه میکردند و این برای همه سرمشقی بزرگ بود.
نکته دیگری که باز خاطرهای از حضرت امام است، این اتفاق به یادماندنی برای خانواده ماست که شبی برادر خردسالم دچار تب شدیدی شد و من مثل بسیاری از مردم قم که برای مریضهایشان یک استکان آب میآوردند که حضرت امام سوره مبارکه حمد را بخوانند و بر آن بدمند تا برای شفا ببرند، با استکانی آب به منزل امام رفتم. البته تا آن
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 147 زمان ندیده بودم که حضرت امام در ملأ عام این کار را بکنند. مردم استکان آب را در بیرونی تحویل حجتالاسلام شیخ حسن صانعی میدادند و ایشان آن را اندرونی میبردند و کمی بعد بر میگرداندند. چون پدرم در مسافرت بود و ما هم تنها بودیم. آن شب کاملا مضطرب شده بودم. ظاهرا دسترسی به دکتر هم آسان نبود. استکان آب را به آقای صانعی دادم و گفتم: به حضرت امام عرض کنید که مریضی داریم. مدتی بعد آن را باز آوردند و گفتند: امام حمد خواندند و دعا کردند. من هم با شتابی تمام آب را برای برادرم آوردم و آن را نوشید و به خواست خدا، شفا پیدا کرد.
بهترین خاطرهام از آن دوران این است که حضرت امام همواره با احترام به کودکان و نوجوانان برخورد میکردند و برای آنها شخصیت قائل میشدند تصور کنید عدهای نوجوان سیزده چهارده ساله دور و بر امام باشند و مشتاقانه این طرف و آن طرف بروند! شاید چندان قابل تحمل نباشد، ولی در حالی که دیگران در چنین وضعی معمولا میگویند بچهها کنار بروند و جا را به بزرگترها بدهند؛ امام هیچ وقت با ما چنین برخوردی نکردند؛ به طوری که خودمان را یک بزرگسال احساس میکردیم. اگر عکسهای مربوط به آن زمان را ملاحظه بفرمایید، همیشه دور و بر حضرت امام عدهای جوان و نوجوان هم هستند. به تأسی از امام، کسانی هم که در معیت ایشان بودند، هیچ وقت بچهها را طرد نمیکردند. بعد از آزادی حضرت امام، تمام علمای قم به زیارت ایشان شتافتند. امام هم بازدید آنها را در مساجدشان انجام میداد تا هم با مردم
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 148 دیدار داشته باشند و هم اهل منزل آن آقایان به علت هجوم مردم به زحمت نیفتند.
من عکسی دارم به همراه اخوی و عدهای دوستان که در خدمت حضرت امام در مسجد رضوی واقع در خیابان باجک گرفته شده است. اخوی گفت: زمانی نمایشگاهی از عکسهای دوران اولیه قیام حضرت امام گذاشته بودند و شاید در حدود ده پانزده عکس را دیدم که من و شما به اتفاق سایر دوستان در کنار امام بودیم.
اما خاطرهای که تمام وجودم را میلرزاند و غرق در عرق شرم میسازد، مربوط به زمانی است که من از آن بزرگوار مسألهای شرعی پرسیدم. من هم مثل بسیاری از مردم که در فاصله کوتاه نشستن بعد از نماز عشاء امام، از ایشان مسألهای شرعی را به طور خصوصی میپرسیدند، تصمیم گرفتم مسألهای را که داشتم و پاسخ آن را در رساله ایشان نیافته بودم، از خود آن بزرگوار سؤال کنم. موضوع به طهارت و نجاست مطرح در ایام بلوغ پسران مربوط میشد و شدیدا مبتلابه من بود؛ اما چنان محرمانه بود که از پدرم نیز شرم داشتم سؤال کنم، تا چه رسد به دیگری آن هم شخصیت بزرگ با ابهتی چون امام! ! با این همه، سه عامل مرا به طرح این پرسش غریب نزد حضرت امام وادار ساخت و به من جرأت و گستاخی میبخشید: یکی تقید وسواسگونه من به رعایت طهارت شرعی بود و دیگر، حسن سلوک و برخورد مهرآمیز امام با نسل ما بود که همواره شاهد آن بودیم و سوم، اینکه اطمینان داشتم که من فردی مجهول برای امام و اغلب اطرافیان ایشان هستم و جز
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 149 حجتالاسلام صانعی کسی مرا نمیشناسد. لذا در صورتی که سؤالی گستاخانه و به دور از ادب هم بنمایم، هرگز به پدرم ـ که شاگرد و ارادتمند آن بزرگوار بود ـ نسبت داده نمیشود.
خوب به خاطر دارم که در این مورد حتی با دوستان همسن و سال و همراه در نمازهای جماعت امام نیز چیزی نگفته بودم تا مانع من نشوند. فقط گفتم میخواهم سؤالی را شخصا از حضرت امام بپرسم که همین مقدار هم برای آنها مایه شگفتی بود و میپرسیدند چطور جرأت داری؟ به هر حال، احساس ضرورت و فوریت دانستن مسأله شرعی مبتلابه از یک سو و ایمان به سلامت نفس زکیه امام و مهر گسترده او از سوی دیگر و گمنام بودن خود به عنوان مهمترین عامل، به من جرأت بخشید تا در صف پرسشکنندگان داخل شوم و در نوبت خود زانو زده و دست مبارک وی را ببوسم و سؤال خود را مطرح کنم. امام بزرگوار در حالی که احساس میکردم خنده خود را فرو میخورند و قیافه مهربان ولی جدی خود را ثابت نگه میدارند، با لحنی پدرانه و معلمانه پاسخ مرا دادند. دست ایشان را مجددا به علامت تشکر بوسیدم و برخاستم و رفتم. اما دو سه قدم دورتر نشده بودم که با کمال ناباوری شنیدم آقای صانعی با صدای بلند مرا با نام پدرم صدا میزند: «آقای دوانی»!! شوکه شدم و برگشتم. اشاره کرد که امام مجددا میخواهند برای من توضیح بدهند از لو رفتن هویت خود پیش امام بسیار شرمنده شدم و در حالی که چون ذغال افروخته داغ و قرمز شده بودم، به حضور امام برگشتم. امام متوجه تغییر حال شدید من شدند و توضیح خود را در یک جمله
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 150 مختصر کردند و من هم خیس از عرق شرم و با دلهره و اضطراب تمام، بدون آنکه مجددا توفیق دستبوسی ایشان را دریابم، برخاستم و لرزان و پریشان بین جمعیت نشسته و گرداگرد امام، خود را از انتهای جمعیت، به جمع دوستان رساندم. همه سراپا سؤال بودند و از رنگ و حال من میدانستند که چه فشار سنگینی را متحمل شدهام. پس از آنکه کمی آب خوردم، در پاسخ به آنها، موضوع پرسش خود را از امام را بیان کردم. با اینکه آنها بسیار جسورتر از من بودند و مدتی هم طرح پرسش من از امام سپری شده بود؛ ولی به محض آنکه از محتوای سؤال من از امام مطلع شدند، مثل نارنجک منفجر شدند و هر کدام از گوشهای فرار کردند و من یکه و تنها در وسط باقی ماندم. پس از کمی مکث، با حالتی گیج و بهتزده دنبال آنها به راه افتادم؛ ولی به هر کسی میرسیدم، از من میگریخت و با هیجانی توأم با شرمساری و خندهای تلخ، ناباورانه از من میپرسید: چطور جرأت کردی، چنین مسألهای را از امام بپرسی؟! مگر موضوع سؤال قحط بود؟! تو چه جور آدمی هستی؟! تو را به خدا راست میگویی؟!
آری، هم آن ماجرا راست بود و هم امام تجسم راستی و لطف و صفا بود...
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 151