در بهار سال 1342 به همراه دوستانی چون: محمد حنیف نژاد،
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 73 تراب حقشناس، حمید نوحی و محمد بستهنگار که حدود ده نفر بودیم، به عنوان نمایندگان انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاههای تهران در همان منزل محله یخچال قاضی قم خدمت امام رسیدیم. شاید من نفر دوم یا سوم بودم که وارد شدم. کاملا یادم هست که حضرت امام از بالای عینک دقیقا یکیک ما را نگاه کرده و در کیفیت ورود و نشستن ما دقت مینمودند. آقای محمد بستهنگار که از سال ششم دبیرستان با من دوست بود و بعد هم داماد آیتالله طالقانی شد سؤالی مطرح کرد که آقا برنامه شما برای مبارزه چیست؟ امام تا حدودی ناراحت شده و فرمودند: ما برنامه خاصی نداریم! برنامه ما اسلام است.
در آن جلسه غیر از ما عدهای دیگر نیز حضور داشتند که در میان آنها یکی دو نفر از ساواکیها هم بودند. بعضی از اعضای بیت آن حضرت
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 74 در اتاق وارد شدند تا ساواکیها را بیرون کنند که امام با همان اقتدار همیشگی خود فرمودند: بگذارید بنشینند، چه غلطی میخواهند بکنند؟
بعد از اینکه از خدمت امام مرخص شدیم، از اعضای بیت به ما گفتند که اگر دستهجمعی بروید همهتان را میگیرند. تکتک بروید و فرار کنید. من با حمید نوحی از کوچههایی که کنار باغ بود و آن موقع هنوز خانه نشده بود، فرار کردیم و به وسیله ماشین به سوی تهران حرکت کردیم، دیگر نفهمیدیم بقیه چطور به تهران آمدند.
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 75