بعد از رحلت آیتالله بروجردی، مسأله انجمنهای ایالتی و ولایتی توسط رژیم، مطرح شد و در آن سه نکته حائز اهمیت را بر خلاف قانون اساسی گنجانیدند: یکی حذف قید «اسلام» از شرایط انتخاب شوندگان بود؛ دیگر آنکه به جای قسم خوردن به قرآن مجید، «سوگند به کتاب آسمانی» را گذشته بودند که طبعا برای هر دینی ـ حتی فرقه ضاله بهائیت ـ میتوانست سوگند به کتاب مقبول خودشان تلقی شود؛ و آخر اینکه بدون مجوز قانون اساسی، طی مراحل لازم، کاندیداها شدن زنان را نیز قطعی ساخته بودند. لذا در تهران و قم طوفانی سیاسی برخاست.
از تهران عدهای برای کسب تکلیف از علمای قم آمدند و در
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 142 خیابانها تظاهرات کردند. من اولین بار بود که تظاهرات سیاسی را در عمر خود و آن هم در قم میدیدم.
مردم تظاهرکننده به خانه مراجع میرفتند و من هم به دنبال آنها حرکت میکردم. آنان اغلب فرهنگی، بازاری و تعداد کمی هم دانشجو بودند؛ زیرا در آن زمان جنبش مذهبی در بین دانشجویان چندان عمیق نبود. تظاهرکنندگان به خانه آیتالله گلپایگانی، آیتالله شریعتمداری و حضرت امام رفتند. هر یک از علمای مذکور برای مردم صحبت میکردند. وقتی سخنان حضرت امام را برای اولین بار در آن زمان شنیدم، از لحن قاطع و پر صلابت ایشان در مقایسه با سایرین، کاملا احساس کردم که ایشان شخصیت والایی با فاصله زیاد از مراجع دیگر هستند. احساس کردم که به احتمال قوی در این قضیه سیاسی اقبال عمومی مردم به حضرت امام خواهد بود. علت هم این بود که سخنان ایشان بسیار آتشین بود و تأثیری عمیق بر مردم داشت که با دیگران هرگز قابل مقایسه نبود. بعدها من با هرگروه که میآمدند برای تظاهرات سیاسی و دیدار با حضرت امام، به زیارت ایشان و استماع سخنانشان میرفتم.
در آن زمان در اعیاد نیز پدرم برای عرض تبریک خدمت حضرت امام و سایر مراجع میرفت و مرا با خود میبرد و این البته توفیق و افتخار بزرگی بود که آن مرد خدا را از نزدیک ببینم و دست ایشان را ببوسم و با آنکه در آغاز بلوغ و تکیلف بودم و کلاس هشتم نظام قدیم ـ معادل سوم راهنمایی امروز ـ را میخواندم، به اتفاق برخی دوستان
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 143 همکلاس همواره در نماز جماعت مغرب و عشاء امام شرکت میکردیم. امام نماز را در منزل اقامه میکردند. ما جمعی بودیم که به تدارک امور نماز جماعت مثل انداختن گلیمها و پخش کردن مهرها و آب دادن به مردم، مشتاقانه مشغول بودیم. افرادی مثل حجتالاسلام حسن صانعی ما را میشناختند و ابراز اعتماد میکردند. ما هم از راه مدرسه که به خانه میرفتیم، به شوق نماز جماعت امام، تکلیف درسی را به سرعت انجام میدادیم تا بتوانیم غروب خود را به بیت ایشان برسانیم. دیدن چهره ملکوتی آن بزرگوار، روح همه را پرواز میداد و خستگی و دلتنگی را از جانها میزدود.
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 144