15 خرداد سال 54
در رابطه با 15 خرداد 54 نمیتوان با قاطعیت گفت که از قبل برنامهریزی شده بود. البته در سالگردهای قیام 15 خرداد، جو قم و حوزه علمیه همواره ملتهب بود ولی گرامیداشت این واقعه بیشتر در محافل خصوصی و غیرعلنی و یا از طریق صدور اعلامیهها مطرح بود. در 14 خرداد سال 54 در موقع نماز آیتالله العظمی اراکی اعلام شد که به مناسبت گرامیداشت شهدای 15 خرداد، بعد از نماز مجلس بزرگداشتی منعقد میباشد. در آن شب حدود سیصد تا چهار صد نفر در فیضیه ماندند. بعد از اتمام نماز و رفتن آیتالله اراکی، حضور نیروهای شهربانی در میدان آستانه بیشتر شد و کمکم اخطار آنها شروع شد و با بلندگو اخطار کردند که متفرق شوید. حاضرین در مدرسه فیضیه به این هشدارها وقعی ننهادند. این مجلس بزرگداشت سرآغازی شد بر خروش دوباره فیضیه در 15 خرداد. شور و حال عجیبی حاکم شده بود. شاید برای نخستین بار بعد از قیام 15 خرداد 42 فریاد بلند درود بر خمینی و
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 56 مرگ بر این سلسله پهلوی در حساسترین مرکز قم به طور لاینقطع به مدت چند روز فضای این شهر را دگرگون کرده و خبر به سرعت در محافل سیاسی کشور پیچیده بود.
در روز 17 خرداد نیروهای اعزامی از تهران و مأمورین شهربانی به فیضیه حمله کردند. گزارش وقایع داخل و بیرون مدرسه فیضیه از طریق تنها خط ارتباطی یعنی تلفن واقع در کتابخانه فیضیه مبادله میشد. کمکم مواد غذایی اندک موجود در حجرهها به اتمام رسید و از نان و ماستی که مردم از خیابان پشت فیضیه (مشرف به رودخانه) آورده بودند و به وسیله سطل و طناب به پشتبام منتقل میشد، تغذیه میکردیم. در این دو روز حوادث مختلفی روی داد نیروهای کماندوی اعزامی از تهران هم در اطراف مدرسه و سراسر میدان آستانه به لباسها و وسایل ضد شورش و مسلح مستقر شده بودند.
من از پشتبام مدرسه فیضیه دیدم مأمورین، درب مدرسه واقع در میدان آستانه را باز کرده و مشغول تخلیه سیمهای خاردار شدهاند. دیگر مطمئن شدم که حمله آنها قطعی است و بحث خروج آرام منتفی شده است. به دوستان وضعیت را گفتم و با توجه به وضع موجود، ماندن و درگیری را صلاح ندیدم که بعضیها مخالفت میکردند و معتقد بودند که باید بمانیم و مقاومت بکنیم. با تعدادی از طلبهها از قسمت در شرقی مدرسه دارالشفاء از پشتبام پائین پریدیم و با پای برهنه و سر و وضع آشفته به منزل رفتیم. بر اثر استنشاق گاز اشک آور و فریادهای چند روزه صدایم کاملا گرفته بود. پس از تعویض لباسها ساعتی بعد
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 57 برگشتم که در میدان آستانه با صحنه دستگیری افراد داخل مدرسه و رفتار خشونتبار مأمورین با آنها و رژه به اصطلاح پیروزمندانه کماندوها که با شعار «جاوید شاه» توام بود، مواجه شدم.
دستگیر شدگان را که اکثرا با پای برهنه و سر و وضع خونین بودند با ضرب و شتم داخل کامیونهای ارتشی کرده و به شهربانی بردند. با جمعی از دوستان در مدرسه خان تجمع کردیم و از آن جا به منزل مراجع تقلید رفتیم. گفتند حضرات آقایان گلپایگانی، مرعشی و شریعتمداری، منزل آیتالله مرتضی حائری (ره) جلسهای دارند تا در این رابطه تصمیمگیری کنند. به مدرسه خان برگشتیم و منتظر شدیم دیدیم خبری نشد، دسته جمعی به منزل آیتالله حائری رفتیم. مرحوم حائری به طلاب معترض گفت: آقایان یکی، دو ساعتی است که جلسه دارند و قرار است اطلاعیه بدهند و فعلا در مورد متن اطلاعیه بحث میکنند شما بروید مدرسه خان، اطلاعیه نیم ساعت دیگر آماده میشود با اخبار و شایعاتی که رژیم شاه در مورد این واقعه پخش کرده بود و قیام را به دروغ به کمونیستها نسبت داده و تیتر اول یکی از روزنامهها نیز به همین معنا پرداخته بود برخورد رژیم با دستگیرشدگان بسیار نگران کننده به نظر میآمد. گفتیم همین جا در حیاط میمانیم تا اعلامیه آماده شود. اطلاعیهای دستنویس با امضای چهار نفر جمع حاضر آماده شد و در آن، حمله به مدرسه فیضیه محکوم گردیده و اعلام شده بود کسانی که دستگیر شدهاند از طلاب علوم دینی هستند. با آنکه تأکید کرده بودند که حق تکثیر اعلامیه را ندارید و فقط 4 نسخه از آن را در طول خیابان ارم
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 58 نصب کنید، در عین حال این اعلامیه در جهت خنثی سازی ترفند رژیم که سعی داشت افراد دستگیر شده را کمونیست معرفی کند نقش مؤثری داشت.
به دنبال این قضایا، یکی از روحانیون تبریزی که با ایشان رفت و آمد خانوادگی داشتیم، برای من پیغام فرستاد که شما تحت تعقیب هستید و بهتر است مدتی قم را ترک کنید. ایشان این خبر را از همسایه جنب منزلشان که برادر یکی از مأمورین ساواک قم بود، گرفته بود. من اعتنایی نکردم و چند روزی در قم ماندم تا اینکه یکی از افراد دستگیر شده از طلاب جوان رفسنجانی که به خاطر سن کمش، پس از تحمل شکنجه آزاد شده بود در راه رفتن به رفسنجان شبانه به منزل ما آمد و گفت در تهران مأمورین ساواک عکس شما را در حال سخنرانی در پشتبام فیضیه که توسط مأمورین از بالای گلدستهها و پشتبامها گرفته بودند به من نشان دادند که این کیست و تعجب کرده بودند که چرا در بین دستگیرشدگان نیست. بدین جهت مجبور شدم مدتی قم را ترک کنم و حدود دو ماه در گرمای تابستان آن سال به بافق یزد بروم و از این تاریخ به بعد تا زمان پیروزی انقلاب تقریبا زندگی من به صورت نیمه مخفی و در ارتباط با مبارزین و تردد در شهرهای مختلف سپری شد.
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 59