در آن شب آخر، همه نگران بودند. دوستداران امام نخوابیدند و او را دعا کردند. از رادیو توصیه میشد که امام را دعا کنید.
من خوابم برده بود که نزدیکیهای صبح صدای هلیکوپترها که مرا بیدار کرده، بعد دوباره به خواب رفتم و در خواب دیدم که امام ظاهر
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 87 شد، از دور. از آسمانها میآمدند به طرف ما. من بلند شدم، نشستم به ادب که ایشان میآیند که چه جای خواب بود، بلند شدم و ایستادم. ایشان تشریف آوردند با وقار همیشگیشان آمدند و آمدند، آمدند نزدیکهای بنده، من سلامی عرض کردم، ایشان علیکی گفتند و تشریف بردند. رفتند، رفتند... در افق یک نقطهای و بعد ناپدید شدند، چشمانم را باز کردم بعد که دانشگاه رفتم، در اتاق خودم، ساعت هفت بود که رادیو رحلت آن حضرت را اعلام کرد البته یکی از دوستان رادیو باز کرده بود و گوش میداد. من هم استماع کردم و آن جا شنیدم آنجا خبر فاجعهآمیز عالم اسلام را، گریهای بر اندام من مستولی شد، خواستم، قصیدهای بگویم، نتوانستم. من درباره استادان خودم گاهی قصایدی گفته بودم. مثلا در باب مرحوم استاد [بدیع الزمان] فروزانفر، همین حادثه روی داده بود و خود به خود یک قصیدهای گفته بودم:
نامم چو جلیل آمد تجلیل تو را گویم
|
|
|
تجلیل تو را گفتن با دفتر صد نتوان
|
ولی وقتی که در برابر عظمتهای امام قرار گرفتم، چیزی نتوانستم گفت. چرا؟ چون که زبان من الکن است در برابر آن همه کمالات علمی و ادبی.
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 88