هنگامی که ما به قم آمدیم امام دروس معقول و عرفان را به طور کل کنار گذاشته بود. فقط فقه و اصول درس میداد؛ در حالی که ایشان هم اهل معقول و هم اهل عرفان بود و ما نیز بسیار میل داشتیم که کلمهای در این باره از ایشان بشنویم، اما کلامی نشنیدیم. در اعیاد مذهبی مانند عید فطر، قربان و غدیر و غیره شاگردان به دیدن اساتید خود میرفتند و چون ما شاگرد حضرت امام بودیم به دیدار ایشان میرفتیم. در یکی از اعیاد همین کار را کردیم و مرسوم بود هنگامی که طلاب دور هم جمع میشدند. طرح مسألهای میکردند، حال یا فقهی و یا فلسفی. بعضی از دوستان زرنگی کرده و در محضر امام مسائل فلسفی مطرح میکردند که جنبه اعتقادی داشته باشد و امام احساس وظیفه شرعی کنند و پاسخ گویند و هنگامی که امام لب به سخن میگشود گویی دنیا را به ما دادهاند؛ اما این بار تا امام متوجه شدند که مسأله فلسفی است نگاهی کرده و از پاسخگویی امتناع فرمودند و تا زمانی که بنده در قم بودم نتوانستم کلامی فلسفی از زبان ایشان بشنوم. به هر ترتیب چون امام میخواستند فقه و اصول را تدریس کنند و اگر مسائل فلسفی را مطرح
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 46 میفرمودند مورد تکفیر قرار میگرفت و معاندین مجال مییافتند تا مشکلات بیشتری ایجاد کنند. تدریس عرفان و فلسفه را کنار گذاشت و نه تنها تدریس نمیکرد بلکه پاسخ سؤالات طلاب در این موارد را هم نمیداد. بعدها یعنی زمانی که انقلاب به پیروزی رسید و بسیاری از مسائل عرفانی را از طریق تلویزیون از امام شنیدیم، برایم بسیار جالب بود و این از آرزوهای من در قم بود که عملی نشد.
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 47