113ـ امام در طول مدتی که در نجف اشرف اقامت داشتند در خانه ای محقر و فرسوده در یکی از کوچه های شارع الرسول همچون صدها طلبۀ معمولی اجاره نشین بودند. بعد از پیروزی انقلاب نیز چه ایامی که در قم بودند و چه در مدت نزدیک به ده سال که در جماران اقامت داشتند، همچون بسیاری از مستضعفان به صورت مستأجر زندگی می کردند. خانۀ کوچکی که
امام در جماران اجاره کردند 120مترمربع مساحت و 70مترمربع زیربنا داشت.
114ـ یکی از روحانیون طی نامه ای اجازه خواسته بود که مبلغ 70هزار تومان از وجوه شرعیه ای را که دریافت می کند بابت خرید یک دستگاه پیکان پرداخت کند، امام سکوت کردند و هیچ چیز نگفتند که به معنی عدم اجازه بود.
115ـ یکی از ائمۀ جمعۀ مرکز یکی از استانها طی نامه ای نوشته بود مبلغ مختصری که به عنوان شهریه به ائمۀ جمعه داده می شود به جایی نمی رسد و فقط هزینۀ اجارۀ دفتر یا حقوق آبدارچی می شود و درخواست افزایش کرده بود. امام در پاسخ فرمودند: آقایان طلبه باشند.
116ـ امام در مصرف برق بسیار صرفه جویی می کردند. در اتاق اندرونی که محل استراحت و مطالعۀ ایشان بود سه لامپ وجود داشت؛ یک لامپ مهتابی، یک لامپ صد وات و یک چراغ بسیار کوچک 15وات. وقتی امام قرآن تلاوت و یا گزارشهای مختلف را مطالعه می کردند دو چراغ، مهتابی و صد وات روشن بود، ولی وقتی که مطالعه و تلاوت ایشان قطع می شد علی رغم کهولت سنی که داشتند و برخاستن برایشان مشکل بود، خودشان از جا برمی خاستند و لامپ را خاموش می کردند و فقط از نور مهتابی استفاده می نمودند. آنگاه که به نماز می ایستادند نیازی به مهتابی هم احساس نمی کردند و فقط چراغ کوچک را در حدی که نور ضعیفی در اتاق باشد روشن نگه می داشتند.
117ـ امام از هدایایی نظیر پارچه، عمامه، قبا، پیراهن، سجاده، مهر، نعلین، جوراب و عرقچین که به خدمتشان تقدیم می شد گهگاهی یکی از آنها را
برحسب نیاز در آن مقطع زمانی برمی داشتند و اگر از یک چیز چند عدد بود می فرمودند: من این همه را می خواهم چه کنم؟ بدهید به افرادی که نیاز دارند. گاهی مواردی را هم که برمی داشتند و تصور می شد برای خودشان قبول کرده اند، بعداً معلوم می شد که این طور نبوده و می خواسته اند که خودشان به شخصی موردنظر بدهند.
118ـ امام هدایای عتیقه و نفیسی از قبیل قرآن خطی را که به ایشان داده می شد می فرمودند بدهید به جایی که بتوانند حفظ کنند. در یک مورد قرآن خطی گرانبهایی را فرمودند که به کتابخانۀ آستان قدس رضوی فرستاده شود. ایشان کتابهایی را که از سوی مؤسسه های انتشاراتی یا از سوی نویسندگان به محضرشان فرستاده می شد جز در چند مورد انگشت شمار که کتابهای عرفانی جدیدالطبع بود (که آنها را نزد خودشان نگاه داشتند) در بقیۀ موارد بعد از ملاحظۀ اجمالی می فرمودند: ببرید بدهید به کسی که از آنها استفاده کند.
119ـ یکی از روحانیون محترم که از شاگردان قدیمی امام بود طی نامه ای به ایشان نوشت که از سهمیۀ فلان تشکیلات مربوط به روحانیت یک دستگاه اتومبیل برای اینجانب منظور شده ولی پولی ندارم و حضرتعالی لطفی فرموده و... که امام با اظهار تعجب توأم با ناخشنودی از این که تشکیلات روحانیت هم سهمیۀ اتومبیل دارد در مورد درخواست شخص مزبور فرمودند: چه لزومی دارد که آقایان هم ماشین داشته باشند؟
120ـ مشهدی حسین پیرمرد وارسته ای بود که در طول سالها مورد علاقه و اعتماد امام بود و مسئول خرید منزل معظم له. یک روز نقل کرد که امام ربع دینار (در آن زمان 5تومان بود) برای خرید به من دادند. وقتی از بازار
«حویش» برگشتم نان، پنیر، ماست، سبزی و غیره را که خریده بودم به اندرون برده و مراجعت نمودم. هنوز به درب خانه نرسیده بودم که امام صدا زدند: مشهدی حسین! برگشتم. فرمودند: چقدر شد؟ حساب کردم، 235فلس شده بود، تا ربع دینار که 250فلس بود 15فلس باقی می ماند. امام فرمودند: بقیه را بده! معلوم است 15فلس چیز قابل ذکری نبود ولی مسئله مهم این است که همه چیز هر چند هم ناچیز، باید روی حساب و دقت باشد و باید به این روش عادت کرد.
121ـ با توجه به کثرت نذورات و هدایا و با توجه به قناعت و صرفه جویی و کم خرجی زندگی امام این نوع اموال نظیر وجوه نقدی، طلا، اشیای نفیس، کتاب، قرآن خطی، تابلوهای هنری نفیس، پارچه و... از سوی مشتاقان و علاقمندان امام به عنوان نذورات و هدیه برای شخص ایشان تقدیم می شد. با اینکه این نوع اموال کاملاً جنبۀ شخصی داشته و پرداخت کنندگان صرفاً برای شخص ایشان تقدیم می کردند، هرگز نزد حضرتشان انباشته نشد و چیزی از آن همه را برای خود نیندوختند، تا آنجا که اموال باقیماندۀ امام بعد از رحلتشان حتی برای دو سه روز پذیرایی در دفتر و بیت کفایت نکرد.
122ـ در اتاق کار امام یک مهتابی یا یک لامپ صد وات روشن است که هنگام مطالعه یا نوشتن چون این نور کافی نیست یک لامپ دیگر را روشن می کنند. مکرراً دیده ام که معظم له از اتاقشان به طرف اندرون رفته اند ولی چند لحظه بعد از میان راه برگشته چراغ را خاموش کرده و مجدداً به طرف اندرونی رفته اند. با آنکه در آن موارد معمولاً بیش از چند دقیقه در اندرون نمی ماندند و دوباره به همین اتاق برمی گشتند.
123ـ با این که به طور قطع و یقین خصوصاً پس از انقلاب برای هیچ مرجعی
سیل وجوهات و خیرات و نذورات و هبه ها و هدیه های شخصی به اندازۀ امام سرازیر نمی شد، اما این کثرت و فراوانی در زندگی امام حتی در امور مربوط به زندگی شخصی و خصوصی ایشان هیچ تفاوت و تغییری را پدید نیاورد که باعث شود با مصرف زیادتر و هزینۀ بیشتر از روال زندگی زاهدانه و علی گونۀ خودشان فاصله بگیرند. در حقیقت می توانم بگویم به هیچکس مثل امام شهرت، ریاست، دنیا و متاع آن روی نیاورد و هیچکس هم مانند امام از آن فاصله نگرفت.
124ـ امام در طول مدتی که در نجف اشرف بودند در یک منزل استیجاری که نوساز نبود و از جهت سادگی مثل منازل سایر مردم عادی و طلاب بود سکونت داشتند. مرسوم بود که بزرگان نجف هر کدام یک منزل هم در کوفه و نزدیک شط فرات داشتند که شبها و مخصوصاً در فصل تابستان به آنجا می رفتند حضرت امام که هرگز با هوای بسیار گرم و خشک نجف مأنوس نبودند و با توجه به پیری، از این هوا بیشتر از افراد مشابه که از سالهای دور ساکن نجف بودند، رنج می بردند و همۀ دوستان از این مسأله نگران بودند. یک شب مرحوم حاج شیخ نصراللّه خلخالی با تمهید مقدماتی و با ذکر مثالهایی در مورد افرادی که مریض بوده اند و پزشکان گفته بودند هوای نجف سمی است که تریاق آن هوای کوفه است و با رفتن به کوفه کاملاً بهبود یافته بودند، سعی نمود که امام اجازه دهند منزلی برایشان در کوفه اجاره کنند. همین که سخنان مرحوم حاج شیخ نصراللّه تمام شد، در حالی که بعد از آن همه صحبت و مقدمه چینی ها فکر می کردند امام قانع شده و منتظر جواب
مثبت ایشان بودند، ناگهان سرشان را بلند کردند و با نگاه به مرحوم خلخالی بدون این که حتی یک کلمه، سخنی بگویند فقط تبسمی زیبا و در عین حال تلخ بر لبهای مبارکشان نقش بست. تبسمی تشکرآمیز از مرحوم خلخالی و تلخ به خاطر کراهت از مظاهر دنیا و رفاهیات زندگی. در رابطه با همین موضوع شنیدم که در پاسخ دیگری فرموده بودند: آیا من می توانم به کوفه بروم و دنبال رفاه خود باشم در حالی که بسیاری از مردم ایران در سیاهچالها به سر می برند.
125ـ امام از نظر اسراف خیلی مقید بودند؛ یعنی چراغ اتاق مطالعه شان را نمی گذاشتند در غیر وقت مطالعه روشن باشد. چراغ راهرو را روشن نمی کردند. می گفتند از آن طرف نمی توانم خاموشش کنم، روشن می ماند. یک دستمال کاغذی را دو قسمت می کردند و به صورت نصفه استفاده می نمودند. یک لیوان آب را صبح می گذاشتند و تا شب از آب همان لیوان استفاده می کردند. یعنی باقی ماندۀ آب لیوان را دور نمی ریختند می گفتند اسراف است. یک چیز روی آن می گذاشتند و تا شب آب لیوان را می خوردند.
***