163ـ یک روز گچ کار آوردند که حسینیه را سفید کنند، امام متوجه شدند و گفتند کار را متوقف کنید، همان گچ و خاکی که هست، کافی است، خیلی هم خوب است، لازم نیست سفیدش کنید.
164ـ روزی با یکی از دوستان رفتیم بازار یک فرش خریدیم و آوردیم تا داخل اتاق امام بیاندازیم. تا خواستیم فرش را پهن کنیم، امام گفتند چه کار می کنید؟ گفتیم آقا این فرش را می خواهیم اینجا بیندازیم. گفتند لازم نیست، همین موکت کافی است، خیلی هم خوب است، فرش را جمع کنید ببرید پس بدهید.
165ـ یکبار که با سایر اعضای دفتر، نشسته بودیم ساعت تقریباً ده شب بود، آیفون صدا کرد صدای امام بود که فرمودند در دفتر چه کسانی هستند؟ گفتم من و چند نفر دیگر، فرمودند که یکی از لامپها روشن مانده، خاموشش کنید.
166ـ اولین بار که گل های باغچه را آب می دادم از آب لوله کشی آشامیدنی استفاده کردم، امام متوجه شدند و گفتند چه کار می کنی؟ گفتم گل ها را آب می دهم، گفتند از آب قنات استفاده کن و آب لوله کشی آشامیدنی را مصرف نکن!
***