315ـ در اوایلی که امام به نجف آمدند حاضر نبودند در منزلشان کولر باشد. آقای شیخ نصراللّه خلخالی خیلی اصرار کرد که آقا، مردم گرمشان است، تا حاضر شدند برای منزل کولر خریداری شود و یا با هزار مکافات حاضر شدند که برای منزل چند پتو بخریم.
316ـ بیاد دارم که ساختمان بیرونی منزل امام در نجف خراب شده بود که آیت اللّه اشراقی آنجا آمدند و به امام گفتند: این خانه را یک رنگی بزنید و درست کنید، امام هم فرمودند من از بیت المال نمی توانم خرج کنم. آقای اشراقی هم گفته بودند از پول خودم می دهم تا اینها را رنگ کنید. آقای
رضوانی هم قبول کردند و بنا شد بیرونی را رنگ کنیم. وقتی آقا به کربلا رفتند ما هم فرصت را غنیمت شمرده و اتاق بیرونی را درست کردیم و در اطراف آن هم تشک گذاشتیم. وقتی که امام از کربلا به نجف برگشتند و در اتاق بیرونی نشستند و اتاق را دیدند اخمهایشان را توی هم کردند و به آقای رضوانی گفتند: من گفته بودم رنگ کنید، ولی نه اینطور. با اینکه ما کار زیادی نکردیم، همان زیلو بود منتها در اطراف آن تشک انداخته بودیم و پارچۀ آن را هم خیلی ارزان خریده بودیم.
317ـ منزل امام در نجف، یک خانۀ کوچک 45متری بود. برنامۀ ایشان در آن خانه به این گونه بود که نیم ساعت قبل از غروب آفتاب در پشت بام مشغول قدم زدن می شدند، زیرا حیاط منزل کوچک بود و جای قدم زدن نداشت.
318ـ یکبار آقای رضوانی که مسئول مالی دفتر امام بود، پشت یک پاکت چیزی نوشته و برای امام فرستاده بود. ایشان در یک کاغذ کوچک جواب داده و زیر آن نوشته بودند شما در این کاغذ کوچک می توانستید بنویسید و لذا آقای رضوانی، کاغذهای خرده را جمع وجور می کرد و در یک کیسه ای می گذاشت و وقتی می خواست برای آقا چیزی بنویسد بر روی آن کاغذپاره ها می نوشت و برای آقا می فرستاد، آقا هم زیرش جواب می نوشتند.
319ـ در نجف گاهی امام شبها از اندرونی بیرون می آمدند و اگر چراغی روشن مانده بود خاموش می کردند و فردا تذکر می دادند که چرا شما دیشب چراغ را روشن گذاشتید.
320ـ یکبار که امام در کربلا بودند ما برای کاری به اندرون رفتیم. خادمۀ ایشان حضور نداشت. من کنجکاو شدم که ببینم در یخچال آقا چه چیزی هست. به آشپزخانه رفتم و در یخچال را باز کردم. دیدم در یخچال تنها یک کاسه پنیر و
یک تکه هندوانه است.
321ـ گاهی که امام برای زیارت یا کار دیگری از خانه خارج شده یا بازمی گشتند می فرمودند: آقای فلانی برای فلان شخص یک عبا بخرید، یعنی ایشان در حرم و خیابان مواظب بودند که اگر طلبه ای وضع خوبی ندارد فوری دستور می دادند که برای او عبا بخرید. یک روز شخصی پیش امام آمده عبای خود را نشان داد و گفت عبای من پاره است. امام دنبال عبای خود گشتند و بعد آن را به او نشان دادند و گفتند: ببین عبای من هم پاره است. ایشان به بعضی اینطور جواب می دادند و در بعضی مواقع آنطور کمک می کردند.
322ـ نحوۀ زندگی امام در نجف، زبانزد خاص و عام بود و علاوه بر این در مصرف وجوهات خیلی احتیاط می کردند. ایشان خرج متفرقه نداشتند. مسئول خرید بیت ایشان یک دفتر داشت و چیزهایی را که می خرید یادداشت می کرد، امام تأکید می کردند که در خرید روزانه صرفه جویی را مراعات بکنند و مایحتاج را از جایی تهیه کنند که ارزانتر است. غذا و خوراک ایشان خیلی ساده بود و اغلب صبحها و حتی در ماه رمضان سحری شان نان و پنیر و چای بود.
323ـ امام اجازه نمی دادند که برای چاپ کتاب یا رساله از سهم امام مصرف شود. از جمله موضوع «بیع» را که خود ایشان در نجف درس می دادند و بحث می کردند، جمع آوری کرده بودیم و مرتب شده بود که به صورت کتاب چاپ کنیم. ایشان موافقت نمی کردند. نقل است که امام در قم هم که بودند حاضر نبودند رساله چاپ کنند، امام در مصرف وجوهات شرعی خیلی احتیاط می کردند.
324ـ امام در مورد بیت المال خیلی دقت می کردند. مرحوم آقامصطفی که
به نظر من فردی بی نظیر بود می بایست هفته به هفته به خدمت آقا می آمد و خرج هفته اش را می گرفت. به هیچ وجه امام مخارج اضافه به او نمی داد. وقتی حاج آقا مصطفی خواست مکه برود، با پول خانه ای که در قم فروخته بود و مقدار پولی که متعلق به خانمش بود به مکه رفت.
325ـ در نجف امام می فرمودند: هیچ کس حق ندارد از اینجا تلفن زیادی بکند. تلفن داخل نجف را اجازه می دادند، اما به کربلا یا جای دیگر نمی توانستیم تلفن بزنیم، زیرا امام آن را تحریم کرده بودند.حتی به احمدآقا فرموده بودند: تو حق نداری به تهران یا جای دیگر تلفن بکنی. ولی اگر در مسیر انقلاب بود، مثلاً اگر می خواستیم به وسیلۀ تلفن اعلامیه منتشر کنیم یا خبر بگیریم، اجازه می دادند.
326ـ در مورد ازدواج برادران طلبه، مراجعه می کردیم که وام بگیریم. آقای رضوانی به امام می گفتند و ایشان هم می گفتند یک ماهه یا دو ماهه به ما قرض بدهند. در آن موقع بعد از دو سال که من در ریاض در زندان بودم، همه خیال می کردند که امام همه کار برای من می کند اما در عین حال وقتی آقای رضوانی خدمت امام رفت و برای من پول قرض خواست، امام فرمودند دو ماهه به فلانی ده هزار تومان پول قرض می دهی و سر دو ماه پول را از او می گیری. البته در مواقعی که مثلاً طلبه ای بیمار بود و یا گرفتاری دیگری داشت به هر نحو که شده گرفتاریش را حل می کرد.
327ـ وقتی امام می خواستند به ایران بیایند مقدمات سفر خبرنگاران و گزارشگران و هیأت همراه به ایران که فراهم شد و موضوع توسط حاج احمدآقا به امام گزارش شد، امام خطاب به فرزندشان فرمودند من تنها، کرایۀ شما و خودم را پرداخت می کنم! این سخن باعث شگفتی خبرنگاران
شد، چون معمولاً این طیف هرگاه همراه شخصیت ها از کشوری به کشور دیگر جهت تهیۀ خبر اعزام می شوند از امکانات رایگان مانند بلیت هواپیما و هتل و سایر امکانات برخوردار هستند. بعد از این بود که تعداد آنها از 200 نفر به 70 نفر تقلیل یافت.
***