168ـ زمانی که کمیته استقبال از امام در مدرسه رفاه مستقر بود چون منزل ما نزدیک کمیته بود مرتب با شهید رجایی در تماس بودم و دستوراتی از ایشان می گرفتم و انجام می دادم. روزهای اول بعد از ورود امام بود که
شهید رجایی زنگ زد و گفت اینجا یک پیرزنی گم شده چون من کارم زیاد است شما بیا و مشکل ایشان را حل کن. (کمیته استقبال از امام که در مدرسه رفاه مستقر بود در آن شرایط هم دانشگاه بود هم صداوسیما بود هم انبار مهمات بود و هم کلانتری و...) من رفتم و چند دقیقه با این خانم صحبت کردم، دیدم این خانم یکی از آشناهای شهید رجایی را می شناسد. رفتم که از شهید رجایی تلفن آن بندۀ خدا را بگیرم، یکدفعه دیدم وضع آنجا تغییر کرد و یک حالت غیرعادی به خود گرفت. شهید رجایی گفت مثل اینکه امام تشریف آوردند. ما هم ذوق زده از اینکه امام را می بینیم یک گوشه ایستادیم. امام وقتی وارد راهرو شدند چند پله که بالا آمدند همانجا روی زمین بدون فرش نشستند و چند دقیقه برای افراد حاضر در آنجا صحبت کردند و رفتند به اتاقشان. چند چیز در آنجا اثر زیادی روی من گذاشت اول اینکه امام بدون اطلاع قبلی آمدند، دوم اینکه روی زمین بدون فرش نشستند.
***