256ـ در نوفل لوشاتو مسئولیت قسمتی از تدارکات با بنده بود و در این جهت حضرت امام فرمودند: این را بدانید که برای شام و ناهار و صبحانۀ عموم بنده پول نخواهم داد و ندارم. هرکسی که اینجا انقلاب را از خود می داند و برای رضای خدا کار می کند، خودش هم باید اینجا خرجش را بدهد. من از بیت المال نمی توانم پول بدهم.
257ـ در نوفل لوشاتو، آنقدر تخم مرغ و سیب زمینی کوبیده به مردم داده بودیم که گاهی خبرنگاران سؤال می کردند که مگر این غذا برای شما غذای مقدسی است، چون هر موقع که می بینیم شما سیب زمینی و تخم مرغ دارید.
که عمدتاً در جواب می گفتیم چون حضرت امام هزینه های اینجا را قبول نمی کند، ما مجبوریم ارزان ترین غذا را فراهم کنیم.
258ـ روزی در نوفل لوشاتو پردۀ یکی از اتاقهای منزل امام را مرتب می کردم، سرم را که پایین گرفتم دیدم حضرت امام خودشان چای ریخته و برای من آورده بودند و جالب این است که حضرت امام از زحمت های ما تشکر کرده و ما را مورد تفقد قرار دادند که من هم برای تبرک چای را خوردم.
259ـ امام تمام مخارج زندگیشان را از آغاز که نوشته و خدمت ایشان عرضه می شد، ماهانه کنترل می کردند. پول بنزین اضافه شده بود زیرا در ماههای قبل 350تا400 تومان می شد و آن ماه 700 تومان شده بود. امام قبول نکردند که اضافه آن ماه را پرداخت کنند. فرمودند: چرا اضافه شده مگر ماههای قبل با حالا چه فرقی می کرد؟ یکی دو ماه بعد که خدمت ایشان علت زیاد شدن پول بنزین به دلیل سفر خانم به قم یا مورد دیگر توضیح داده شد و برای ایشان مشخص شد که کار واجبی بوده آن را قبول کردند.
260ـ وقتی نیمه شبها امام برای نماز بلند می شدند، تا می خواستند از اتاق برای وضو گرفتن خارج شوند اول چراغ کوچک داخل اتاق را که روشن بود خاموش و بعد چراغ بیرون را روشن می کردند و موقع برگشتن هم عکس این کار را انجام می دادند که مبادا یک لحظه برق اضافه ای مصرف شود. ایشان حاضر نبودند حتی برای یک لحظه دو چراغ با هم روشن باشد.
261ـ یکبار امام ساعت ده یا یازده شب زنگ زدند که خدمتشان برسم. وقتی خدمتشان رفتم فرمودند این شیرآب چکه می کند و من نتوانستم جلوی آن را بگیرم شما ببینید چرا چکه می کند. ناراحتی ایشان برای مصرف بیهودۀ آب بود که بی جهت مصرف می شد، لذا به هر صورت که بود واشری آوردیم و
جلوی چکه را گرفتیم که ایشان با خیال راحت بخوابند.
262ـ من خودم شاهد بودم امام به فردی که به باغچه آب می داد گفتند: چرا آب لوله کشی را به باغچه ها می دهید؟ آن آقا گفت: این آب لوله کشی نیست، آب چشمه است. امام گفتند: باز معلوم نیست که آب چشمه را هم ما بتوانیم مصرف کنیم، این مال همه است، بنابراین کمتر استفاده کنید و در حد ضرورت.
263ـ در جماران برای بیرونی منزل و انجام کارهای روزمره امام، در جنب منزل آن حضرت یک جایی را اجاره کردیم. یک ساختمان آجری قدیمی بود که فرش نداشت و فرشی هم در منزل امام نبود که آنجا را فرش کنند. من خودم رفتم، 5یا6 تا فرشهای 3×5 / 2یا 6×5 / 3 از فرشهای بته جقه ای که معمولاً در مساجد پهن می کنند و از ارزانترین فرشهای ایران است خریدم و آوردم. وقتی فرشها را پهن کردم، حاج احمدآقا گفت امام فرموده اند مگر می خواهید از من رضاشاه درست کنید؟ احمدآقا گفته بودند، اینها ارزان ترین فرشهاست و کفاش زاده آنها را آورده، این بود که راضی شدند و نشستند، که هنوز هم مورد استفاده است، ما همۀ این فرشها را 1700تومان خریده بودیم.
264ـ منزلی که امام در نجف از آن استفاده می کردند، حیاطی بسیار قدیمی داشت و تقریباً سالهای سال بود که ساخته شده بود. چهار لامپ به چهار دیوار حیاط نصب شده بود. موقعی که باران می آمد، ما احساس خطر می کردیم که مبادا اتصال برق پیش آید. به همین دلیل من چهار تا حباب گرفتم و روی آنها بستم. بعد از یکی دو ساعت، حضرت امام نامه ای در دو خط به بنده نوشتند و به خانمی که در آن منزل خدمت می کرد، دادند که برایم بیاورد.
حضرت امام پیام داده بودند که: هر کاری که در اینجا می کنید، با من مشورت بکنید، و از این کارهایی هم که طاغوتی بازی است، اینجا درنیاورید، و کار بدون مشورت نکنید و این لامپها را هم فوری باز کنید.
البته آن حبابها را هم که حضرت امام نظرشان بود که طاغوتی است، یکی صد تومان خریده بودیم، ولی شاید در آن زمان لامپهای زیبایی محسوب می شد. اما ما برای زیبایی آن کار را نکرده بودیم، برای جلوگیری از اتصال برق، آن حبابها را بسته بودیم. بالاخره چهار لامپ خریدیم که چهارتایش جمعاً هشتاد تومان قیمت داشت. حضرت امام سؤال کردند: چقدر خریدید؟ عرض کردیم: آنها را دانه ای صد تومان، این چهارتا را مجموعاً هشتاد تومان. امام فرمودند: اینها را ببندید. آنها را باز کردیم و این چهار لامپ را بستیم. بعد از آن جریان، دیگر بدون مشورت با ایشان، کاری انجام ندادیم.
***