273ـ مادرم گاهی وقت ها از گذشته تعریف می کند که حالا آدم می تواند بگوید یک گلایه ای است از اینکه چه سختیهایی را تحمل کرده اند. مثالی که دارند اینکه می گفتند جیب قبای آقا را از رو نمی گذاشتم چون اگر می گذاشتم بعدها که باید آن را برمی داشتم تا قسمت پایین آن را، کت کنم، این خطی که مال جیب بود می افتاد بالای شانه و اشکال پیدا می کرد. حتی بعد از اینکه این کت پاره می شد این کت را پشت ورو می کردم و مورد استفاده قرار می دادم. خیلی مشکل است اصلاً بودجه نداشتیم امام می گفتند: همین مقدار را دارم و با همین مقدار هم باید زندگی کرد.
274ـ وقتی که مادرم صحبت می کنند، ما می فهمیم زندگیشان خیلی در فشار گذشته است. چون امام هم مقید بودند و هم خیلی احتیاط کار، حتی شهریه هم نمی گرفتند. مادرم می گوید که قبای آقا را وقتی کهنه و پاره می شد برمی داشتم تکه تکه می کردم و از آن لباس بچه می کردم. یا تمام کتهای شما را از قسمتهای پایین قباها می دوختم، و یا لباستان وقتی خیلی پاره می شد پول می دادم پارچه چیت می خریدم. اینها نشان می دهد که زندگیشان چقدر سخت بوده است. اما امام معتقد بودند که همین قدر کافی است.
275ـ امام در جوانی طلبه ای بودند که با یک مقدار پول که از ارث پدر داشتند زندگی می کردند و به همین جهت آن حقوق و شهریۀ طلبه ای را نمی گرفتند. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری به طلاب یک حقوقی می دادنداما آقا نمی گرفتندومی گفتند:این پولی که دارم برای من کافی است.
276ـ یکی از صفات ویژۀ امام صرفه جویی بود. ایشان همیشه به ما سفارش
می کردند که به اندازه غذا درست کنیم تا اضافه نیاید و در زندگی زیاد مصرف نکنیم. ایشان همیشه به ما گوشزد می کردند که ما الآن در زمانی هستیم که امکان دارد زندگی برای بعضی از خانواده ها به سختی بگذرد.
277ـ یکبار که خدمت امام بودیم، از من خواستند پاکت دارویشان را بدهم. داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان می مالیدند. شاید کسی باور نکند که بعد از مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند، با یک قسمت از آن چربی پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل پاکت گذاشتند تا برای دفعه های بعد، از آنها استفاده کنند.
به امام گفتم: اگر برنامۀ زندگی اینگونه است، پس ما همه جهنمی هستیم. چون ما تا این اندازه مسائل را رعایت نمی کنیم. امام فرمودند: شما اینطور نباشید، اما باید رعایت کنید.
278ـ من پیراهنی از امام دیدم که به ایشان گفتم خوب است بدهیم روزنامه ها عکس این پیراهن را چاپ کنند؛ این پیراهن ظاهراً آستینش کوتاه بوده، مادرم هم خواسته بود که حرام نشود و در ضمن تکه لباس را هم از بین نبرند، لذا تکه ای از وسط بازوی آستین را بریده بودند بعد یک تکه، تقریباً چهار انگشت به جایش دوخته بودند، اما نه رنگش رنگ آن پارچه بود و نه جنسش. لباس نو بود و سفید تترون اما آن پارچه چلوار بود و طبیعتاً رنگ چلوار هم با تترون فرق دارد. یکی دو تکه از وسط دوخته بودند و خیلی ناهماهنگ بود. من وقتی نگاه کردم به امام گفتم بدهید عکسش را در روزنامه بیندازند که ببینند لباس شما چه جور لباسی است. آقا گفتند: نه هیچ عیبی ندارد. گفتم: من که نمی گویم عیبی دارد. ولی خوب، یک خرده ناهماهنگ است. گفتند: نه، خیلی خوب است دست به آن نزن بگذار باشد، خیلی خوب است.
279ـ بعد از انقلاب اولین نوۀ امام که ازدواج کرد دختر خود من بود. این قدر آقا سفارش کرده بودند که ساده باشد، تجملاتی نباشد، که دو سه روز قبل از اینکه عقد باشد مادرم به من گفت: آخر شما نمی خواهید خریدی کنید، آیینه و شمعدانی بخرید؟ گفتم آخر چه بگویم، خانم حرفی نزدند من هم دیگر حرفی نزدم. بعد خانم برادرم که وارد شد، چون خواهر داماد بود، مادرم به او گفتند: شما چه وقت می خواهید برای عروس چیزی بخرید؟ ایشان گفتند که امام گفته اند این کار را نکنید. مادرم چیزی جواب ندادند بعد که سفره پهن شد و همه دور هم بودیم، خانم از آقا پرسیدند که شما سفارش فرموده اید آیینه و شمعدان نخرند؟ شگون عروس به آیینه است. امام گفتند: من نگفتم آیینه نخرید ولی می گویم ساده باشد؛ یعنی آن قدر سفارش شده بود که خواهر داماد فکر کرده بود حتی باید آیینه هم نخرند.
280ـ امام حتی تا روزهای آخر هم جوراب وصله دار می پوشیدند و می گفتند: این جوراب را بدهید وصله کنند.
***