خاطرات
خانم زهرا مصطفوی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : میرشکاری، اصغر- بصیرت منش، حمید (گردآورندگان)

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

خانم زهرا مصطفوی

‏273ـ ‏‏مادرم گاهی وقت ها از گذشته تعریف می کند که حالا آدم می تواند‏‎ ‎‏بگوید یک گلایه ای است از اینکه چه سختیهایی را تحمل کرده اند. مثالی که‏‎ ‎‏دارند اینکه می گفتند جیب قبای آقا را از رو نمی گذاشتم چون اگر می گذاشتم‏‎ ‎‏بعدها که باید آن را برمی داشتم تا قسمت پایین آن را، کت کنم، این خطی که‏‎ ‎‏مال جیب بود می افتاد بالای شانه و اشکال پیدا می کرد. حتی بعد از اینکه این‏‎ ‎‏کت پاره می شد این کت را پشت ورو می کردم و مورد استفاده قرار می دادم.‏‎ ‎‏خیلی مشکل است اصلاً بودجه نداشتیم امام می گفتند: همین مقدار را دارم و‏‎ ‎‏با همین مقدار هم باید زندگی کرد.‏

274ـ ‏وقتی که مادرم صحبت می کنند، ما می فهمیم زندگیشان خیلی در فشار‏‎ ‎‏گذشته است. چون امام هم مقید بودند و هم خیلی احتیاط کار، حتی شهریه‏‎ ‎‏هم نمی گرفتند. مادرم می گوید که قبای آقا را وقتی کهنه و پاره می شد‏‎ ‎‏برمی داشتم تکه تکه می کردم و از آن لباس بچه می کردم. یا تمام کتهای شما را‏‎ ‎‏از قسمتهای پایین قباها می دوختم، و یا لباستان وقتی خیلی پاره می شد پول‏‎ ‎‏می دادم پارچه چیت می خریدم. اینها نشان می دهد که زندگیشان چقدر‏‎ ‎‏سخت بوده است. اما امام معتقد بودند که همین قدر کافی است.‏

275ـ ‏امام در جوانی طلبه ای بودند که با یک مقدار پول که از ارث پدر داشتند‏‎ ‎‏زندگی می کردند و به همین جهت آن حقوق و شهریۀ طلبه ای را نمی گرفتند.‏‎ ‎‏مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری به طلاب یک حقوقی می دادنداما آقا‏‎ ‎‏نمی گرفتندومی گفتند:این پولی که دارم برای من کافی است.‏

276ـ ‏یکی از صفات ویژۀ امام صرفه جویی بود. ایشان همیشه به ما سفارش‏

‏می کردند که به اندازه غذا درست کنیم تا اضافه نیاید و در زندگی زیاد مصرف‏‎ ‎‏نکنیم. ایشان همیشه به ما گوشزد می کردند که ما الآن در زمانی هستیم که‏‎ ‎‏امکان دارد زندگی برای بعضی از خانواده ها به سختی بگذرد.‏

277ـ ‏یکبار که خدمت امام بودیم، از من خواستند پاکت دارویشان را بدهم.‏‎ ‎‏داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان می مالیدند. شاید کسی باور نکند که‏‎ ‎‏بعد از مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند، با‏‎ ‎‏یک قسمت از آن چربی پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل‏‎ ‎‏پاکت گذاشتند تا برای دفعه های بعد، از آنها استفاده کنند.‏

‏     به امام گفتم: اگر برنامۀ زندگی اینگونه است، پس ما همه جهنمی هستیم.‏‎ ‎‏چون ما تا این اندازه مسائل را رعایت نمی کنیم. امام فرمودند: شما اینطور‏‎ ‎‏نباشید، اما باید رعایت کنید.‏

278ـ ‏من پیراهنی از امام دیدم که به ایشان گفتم خوب است بدهیم روزنامه ها‏‎ ‎‏عکس این پیراهن را چاپ کنند؛ این پیراهن ظاهراً آستینش کوتاه بوده، مادرم‏‎ ‎‏هم خواسته بود که حرام نشود و در ضمن تکه لباس را هم از بین نبرند، لذا‏‎ ‎‏تکه ای از وسط بازوی آستین را بریده بودند بعد یک تکه، تقریباً چهار‏‎ ‎‏انگشت به جایش دوخته بودند، اما نه رنگش رنگ آن پارچه بود و نه جنسش.‏‎ ‎‏لباس نو بود و سفید تترون اما آن پارچه چلوار بود و طبیعتاً رنگ چلوار هم با‏‎ ‎‏تترون فرق دارد. یکی دو تکه از وسط دوخته بودند و خیلی ناهماهنگ بود.‏‎ ‎‏من وقتی نگاه کردم به امام گفتم بدهید عکسش را در روزنامه بیندازند که‏‎ ‎‏ببینند لباس شما چه جور لباسی است. آقا گفتند: نه هیچ عیبی ندارد. گفتم: من‏‎ ‎‏که نمی گویم عیبی دارد. ولی خوب، یک خرده ناهماهنگ است. گفتند: نه،‏‎ ‎‏خیلی خوب است دست به آن نزن بگذار باشد، خیلی خوب است.‏


279ـ ‏ بعد از انقلاب اولین نوۀ امام که ازدواج کرد دختر خود من بود. این قدر‏‎ ‎‏آقا سفارش کرده بودند که ساده باشد، تجملاتی نباشد، که دو سه روز قبل از‏‎ ‎‏اینکه عقد باشد مادرم به من گفت: آخر شما نمی خواهید خریدی کنید، آیینه‏‎ ‎‏و شمعدانی بخرید؟ گفتم آخر چه بگویم، خانم حرفی نزدند من هم دیگر‏‎ ‎‏حرفی نزدم. بعد خانم برادرم که وارد شد، چون خواهر داماد بود، مادرم به او‏‎ ‎‏گفتند: شما چه وقت می خواهید برای عروس چیزی بخرید؟ ایشان گفتند که‏‎ ‎‏امام گفته اند این کار را نکنید. مادرم چیزی جواب ندادند بعد که سفره پهن شد‏‎ ‎‏و همه دور هم بودیم، خانم از آقا پرسیدند که شما سفارش فرموده اید آیینه و‏‎ ‎‏شمعدان نخرند؟ شگون عروس به آیینه است. امام گفتند: من نگفتم آیینه‏‎ ‎‏نخرید ولی می گویم ساده باشد؛ یعنی آن قدر سفارش شده بود که خواهر‏‎ ‎‏داماد فکر کرده بود حتی باید آیینه هم نخرند.‏

280ـ ‏امام حتی تا روزهای آخر هم جوراب وصله دار می پوشیدند و می گفتند:‏‎ ‎‏این جوراب را بدهید وصله کنند.‏

‏***‏

‎ ‎