294ـ قبل از پیروزی انقلاب اسلامی (حوالی سالهای 50 تا 52) یکی از دوستان و هواداران امام که به نجف رفته بود، با وجود داشتن خانۀ پدری در تهران، در آنجا یک خانۀ متوسط خریده بود. امام پیغام داده بودند که من نمی خواهم ایشان از این کارها بکنند. یا اینکه یکی دیگر از یاران ایشان در قم خانه ای ساخته بود که ظاهر آن مقداری از حد متعارف بزرگتر به نظر می رسید، امام تذکر داده بودند که ایشان بهتر بود چنین خانه ای نمی ساختند.
295ـ امام مخارج زندگی خود را از همان اول بسیار کم می گرفتند تا از بیت المال خرج نشود و مشی و مرام ایشان از اول تا آخر فرقی نکرد. اما به نظر من چیزی که خیلی مهم است، این است که آن بزرگوار واقعاً بر هوای نفس غلبه کرده و دنبال جاه و مقام و مظاهر دنیوی نبودند. یادم می آید بعد از فوت مرحوم آیت اللّه بروجردی عده ای از حضرات یا لااقل طرفداران آنها برای مطرح شدن چه کارها که نکرده و چه هیاهو و سروصدایی که راه نینداختند و
از مجلس ختم گرفته تا اجیر کردن افرادی برای تبلیغ و... هیچ چیز را فروگذار نکردند، اما امام زیر بار حتی یک مجلس ختم گرفتن هم نمی رفتند و اگر اصرار تعدادی از طلاب و ضرورت رفع شبهه ای که پیش آمده بود به میان نمی آمد، شاید اصلاً مجلس ختم نمی گرفتند؛ آن هم بعد از همه که این خود بیانگر پرهیز آن حضرت از قرار گرفتن در معرض مرجعیت هم می باشد.
296ـ حوالی سالهای 53 یا 54 استاد شهید مرتضی مطهری به نجف رفته و خدمت امام می رسند. گرمای تابستان نجف بسیار آزاردهنده بود و بویژه حضرت امام بر اثر ناراحتی تب مالت که داشتند، آزار گرمای تابستان نجف دوچندان می شد. از طرفی هوای کوفه نسبت به نجف بسیار ملایم تر و خنک تر بود و حضرات مراجع و حتی بعضی اساتید تابستانها را برای سه ماه یا مدتی کمتر یا بیشتر در کوفه خانه اجاره کرده و به آنجا می رفتند. دوستانی که از قدیم هرچه تلاش کرده بودند که شاید امام را قانع کنند به کوفه برود و موفق نشده بودند، موقع را مغتنم شمرده و شهید مطهری را برای این کار واسطه قرار می دهند که حضرت امام در جواب فرموده بودند که اگر من بروم، این همسایه های ما که برای رفتن به کوفه توانایی ندارند، آیا آرزوی این کار را نخواهند کرد؟ پس بهتر است که من نروم.
297ـ سال 58 بود و اوج رهبری امام. روزی درون ماشین نشسته و در خیابانهای قم در حرکت بودم. رسیدم مقابل حرم سه راه موزه که آن موقع هنوز باز بود. آنجا به شلوغی ماشین ها و ترافیک برخوردم. پاسبانی هم بود که به ماشین ها راه می داد و سعی می کرد گره کور ترافیک را بگشاید. ماشینی کنار من توقف کرد و سرم را بالا گرفتم دیدم حضرت امام جلوی یک تاکسی نشسته و آقای صانعی هم در خدمت ایشان است و پشت ترافیک گیر کرده اند.
من ماشین را کنار زده و رفتم به پاسبان گفتم این راه را باز کنید، رهبر انقلاب است. آقای صانعی روز بعد به من گفتند حضرت امام زیاد از این کار خوششان نیامد، زیرا دوست دارند که همه چیز عادی و مثل سایر مردم باشد.
***