194ـ ظهر روز یکشنبه 19 / 1 / 58 دفتر کار خود را ترک کرده و عازم منزل بودم که با یکی از آشنایان بازاری که در بازارچه نوروزخان تهران تجارتخانه داشت در خیابان ارم روبرو شدم. او با چند نفر از دوستان آذربایجانی خود به
قصد زیارت امام و دیگر رهبران عالیقدر تشیع به قم شرفیاب شده بود. آقای عبادی دوست قدیمی ما همراهان خود را معرفی کرد و اظهار داشت که آقای رضوی از تجار و کارخانه دارهای معروف تبریز است و می خواهد یک دستگاه اتومبیل بیوک ساخت ایران را که هنوز نمره نشده براساس عهد و پیمان و نذری که کرده است، به پیشگاه امام هدیه کند. اگر بتوانید از حضور امام درخواست وقت ملاقات و شرفیابی بنمایید، بسیار ممنون و خوشحال خواهیم بود و در حقیقت احسانی در حق ما کرده اید. خواستم بدون بررسی گامی برنداشته باشم، از این رو از خود طرف حقیقت را پرسیدم؛ او که جوان پاک سرشت و پرشور و متدینی به نظر می رسید این چنین تعریف کرد: در آن روزهای بحرانی که امام در پاریس بودند و قافلۀ دلها با او، من این اتومبیل بیوک را تازه از کمپانی خریداری کرده بودم. روزی که تحویل گرفتم در بحرانی ترین روزهای حرکت امام بود که دولت بختیار به بهانه هایی مانع از پرواز گردید و فرودگاهها را بست. من از این کارشکنی های دولت رنج می بردم. در دل با خدای خود عهد و پیمان بستم که اگر حضرت آیت اللّه العظمی امام خمینی صحیح و سالم به ایران برگردد، من قبل از سوار شدن این اتومبیل آن را در اختیار ایشان قرار دهم تا افتخار حمل امام را پیدا کند و همیشه در اختیار او باشد. لذا از این جهت هنوز ماشین را نمره نکرده ام، که نمره قم را بگیرم. امیدوارم امام این هدیۀ ناقابل را که از شهرستان تبریز آورده ام بپذیرند و من هم به آن عهد، پیمان و نذر و نیازی که با خدای خود دارم برسم؛ چون لطف و کرم خداوند متعال شامل حال ما ملت ایران شد و وجود پر برکت ایشان پس از 15 سال دوری و تبعید، صحیح و سالم وارد کشور شد، در تهران نتوانستم به حضورشان برسم. اکنون که تا حدودی
فرصت مناسبتر است خواستم هدیه را به حضورشان تقدیم کنم، و چون می دانم امام از وجوه شرعیه نمی پذیرند از مال خالص خودم به عنوان هدیه تقدیم می کنم.
پس از استماع توضیحات آن جوان پرشور و باایمان که با علاقه و آرامش قلب خاصی بیان می داشت، به حضور یکی از دوستان قدیمی خودم که شاگرد فداکار و یار وفادار امام هستند رسیدم. او خوشبختانه در تنظیم برنامه های ملاقات امام مشارکت داشت، با کمال لطف و صفا ساعت 5 / 8شب را تعیین وقت نمودند. من به اتفاق دوستان که تا لحظۀ دیدار ثانیه شماری می کردند، نیم ساعت جلوتر در اطراف منزل بودیم. افراد با کمال سادگی و بی آلایشی گروه گروه به حضورشان می رسیدند و با جهانی از شور و شعف از محضرشان برمی گشتند. ما پنج نفر هم پس از نیم ساعت تأخیر اجباری ساعت 9شب به حضور امام شرفیاب شدیم. امام با کمال سادگی و بی آلایشی در گوشه ای از اتاق نشسته بودند و هاله ای از عظمت و صلابت و جوانمردی سیمای نورانی ایشان را احاطه کرده بود. سیمای جوانمردانۀ او هر بیننده را به یاد عظمت اسلام و یاد مجاهدین و رزمندگان صدر اسلام می انداخت. جمعیت کثیری دور او را گرفته بودند. نوبت به ما رسید، دور امام خلوت شده بود من کنار ایشان دوشادوش نشستم و جریان را تعریف کردم و سویچ اتومبیل را به پیشگاه ارجمندشان تقدیم داشتم. امام با تبسم و خوشرویی خاصی آن را پذیرفته و تفقدی از دوستان و همراهان کردند ولی دوباره سویچ را به صاحب آن برگرداندند و اینچنین فرمودند: من از احساسات و عواطف شما ممنونم که از تبریز متحمل این همه زحمت و ناراحتی شده اید، من اتومبیل را به خودتان می دهم و شما از طرف من وکیل هستید که از آن
استفاده کنید.
جوان باایمان و عشق و علاقه و شور خاصی که از این دیدار نصیبش شده بود با اصرار و علاقۀ فراوان درخواست کرد که امام این افتخار را به ایشان بدهند که هدیۀ ناقابل او را بپذیرند و برای یک بار هم که شده سوار آن بشوند، بعد هرطور خواستند عمل کنند، به نیازمندی بدهند یا بفروشند تا او به عهد و پیمان قلبی خود برسد. از این رو اصرار می کرد. امام در جواب اصرار او فرمودند: «من در شرایط فعلی نیازی به اتومبیل شخصی ندارم و تعهدی هم دارم که تا احساس نیاز نکنم اتومبیل شخصی نداشته باشم. چون اکنون احساس نیازی نمی کنم به شما وکالت می دهم آن را از طرف من خودتان بخرید و با پول آن خانه ای برای یکی از مستضعفین کشور تهیه کنید. چون اگر ما اقدام به فروش کنیم ممکن است به قیمت واقعی آن به فروش نرسانیم، این کار را بهتر است خودتان انجام دهید و اگر برایتان ممکن نشد و خواستید حتماً به وسیله خود ما صورت گیرد می توانید اتومبیل را بفروشید و پول آن را به حساب خاصی که به زودی اعلام می شود بریزید (حساب 100بانک ملی جهت کمک به محرومین که دو سه روز بعد اعلام شد) تا با لطف الهی به زودی برای عموم مستضعفین در سراسر کشور خانه و مسکن تهیه کنیم.» جوان این سخن امام را پذیرفت و بنابراین شد که توسط خودش یا بوسیله امام خانه ای برای یکی از مستضعفان ساخته شود.
***