149ـ امام در تابستانها که به محلات می آمدند، مدتی درس اخلاق داشتند، یک
روز طبق معمول که زودتر از همه برای آماده کردن مجلس درس به مسجد آمدم دیدم فانوس واژگون شده و محل نشستن امام را نفتی کرده است. تشک منبر را برداشتم و آنجا انداختم. وقتی ایشان تشریف آوردند بدون درنگ تشک را برداشته و به طرف دیگر انداخته و با لحنی تند فرمودند مگر من با دیگران فرقی دارم؟ عرض کردم آقا امروز چراغ افتاده و نفتش آنجا ریخته است. آقا فرمودند مگر نفت نجس است؟ کی چنین حرفی زده؟
***