251ـ در مرحله ای از دوران مبارزه و در زمان طاغوت، حدود 20 نفر از علما را به مدت سه سال تبعید کردند که بنده جزو آنها بودم. پس از گذشت سه سال که آقایان را مرخص کردند سه نفر از آنها که به قم بازگشتند برایشان امکاناتی پیدا شد و منزلشان را عوض کردند. امام این را که شنیدند از نجف پیغام دادند که آقایان به تشریفات نپردازید و با عمل خودتان مردم را به سلف صالح ما بدبین نکنید. ما می گوییم وقتی شیخ انصاری از دنیا رفت هفت تومان بیشتر دارایی نداشت. به دنیا نپردازید مردم را به سلف صالح بدبین نکنید.
252ـ در نجف دکتر گفته بود که امام باید جهت تقویت مزاجشان مقداری گلابی میل کنند. در آنجا به دلیل جمعیت زیاد میوه کم گیر می آمد. امام به خدمتکار منزل فرمودند برو نیم کیلو بخر. او هم دیده بود که اگر نیم کیلو بخرد ممکن است بعداً نتواند میوه گیر بیاورد، لذا یک کیلو خریده بود. امام که از قضیه مطلع شدند به او گفتند: چرا یک کیلو خریدی؟ من که گفتم نیم کیلو بخر. او گفت خیلی خوب آقا نیم کیلویش را خودم می خرم ولی بعد پهلوی خودش نگهداشت چند روز بعد که به گلابی نیاز بود دوباره به امام فروخت.
253ـ امام در نجف که بودند چون خرج زیاد بود به آقای شیخ عبدالعلی قرهی فرموده بودند که ماهی 30دینار برای خرج منزل آقامصطفی به او بدهید. با آن وضعیتی که در نجف بود این 30دینار کفاف زندگی ایشان را نمی کرد و خیلی سخت بود. آقا مصطفی خدمت آیت اللّه حکیم رفتند ایشان اظهار لطف کردند و قرار شد ماهیانه 6دینار به مرحوم آقامصطفی شهریه بدهند. مطلب که به امام رسید ایشان به آقای قرهی فرمودند: از این ماه به مصطفی 24دینار بدهید. آقامصطفی به امام عرض کرد آقا چرا اینطور کردید؟ امام دست در جیبشان کرده و کلیدی را درآوردند و فرمودند: «این کلید صندوق تو برو هرچقدر می خواهی بردار! من نمی خواهم به جهنم بروم تو اگر می خواهی به جهنم بروی، برو.»
***