137ـ صبح یکی از روزهای زمستان سال 1367 که همه شدت سرمای آن را به یاد دارند. بخصوص برفی که توی شمیران می آمد. امام زنگ زدند، سراسیمه خدمت ایشان رسیدم. دیدم اتاق ایشان کاملاً سرد است. امام درب را باز کردند فقط یک زیرپیراهن تن ایشان بود که آن هم به خاطر چسلیت عوض کردن، ما آن را درآوردیم. من از ایشان خواستم درب اتاق را ببندم. ایشان فرمودند: نه. موقع برگشتن دست به شوفاژ زدم، شوفاژ هم خاموش بود. تنها چیزی که در توجیه می توان گفت، این بود که امام با آن بدن نحیف کسی نبود که بگوییم چربی بدنش آنقدر زیاد باشد تا گرمی بدن را تأمین کند. این پیرمرد نحیف رنجور می خواست توی زمستان سال 67 بفهمد آن مردمی که حالا نفت ندارند، چه می کشند.
***