آقا گوش کن!
در همین مسجد سلماسی بعدازظهرها اصول فقه می فرمودند. من یک هم مباحثه ای داشتم که مقید بودیم تا قبل از شروع درس با هم بحث بکنیم. همیشه من سعی
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 239 می کردم در دو ـ سه متری حضرت امام بنشینم. به خاطر اینکه در آن موقع، هم بلندگو نبود و هم جمعیت زیاد بود. مقداری پرحرفی کردم و در بحث اشکال داشتم؛ آقا اول فرمود: «گوش کن». خوب میدان بحث و طلبگی همین است و من دوباره باز پیگیر شدم. امام عصبانی شد هی تَشَر زد به من، چه تَشَری! و فرمود: «گوش کن شما زود اینجا آمدی، برو مطالعه کن». من سکوت کردم، البته یک مقدار خجالت کشیدم. درس که تمام شد پریدم جلوی امام عرض کردم، آقا من کجا بروم من جای دیگر اشباع نمی شوم و قانع نیستم. فرمودند:« من از شما عذرخواهی می کنم ببخشید در هر حال میدان بحث است و بحث طلبگی است». یک مقدار آرام شدیم. ابهت و بزرگواریشان آدم را قانع می کرد؛ تا اینکه بعد از دو روز مجدداً آقای حاج میرزا جعفر سبحانی اشکال کرد. یک وقت دیدم آقا فرمود: «آقا گوش کن، گوش کن»، اشاره کرد به من و فرمود: «من به این آقا جسارت کردم چهل و هشت ساعت ناراحت بودم. بزرگانی در درس گاهی از اوقات با آقایان درگیر می شوند» و از مرحوم نائینی و یا آقاضیاء عراقی مطلبی را نقل کرد: «تا جایی که بلند شد طلبه فرار کند دنبالش رفت و یکی زد توی سرش و گفت تو چرا گوش نمی دهی چقدر حرف می زنی». به هر حال عذرخواهی کرد البته برای ما خیلی شیرین بود اگر چه امام ما را می زد».
* * *
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 240