تعجب از تنهایی
در بین راه اگر صدای کفش ما را از پشت سر می شنیدند می ایستادند و می گفتند: «بفرمایید». حاضر نبود کسی همراه ایشان حرکت کند خیلی بد قبول می کردند که کسی همراه ایشان باشد، اصلاً می ایستادند کنار کوچه و اشاره می کردند: «بفرمایید». ایشان نه تنها تند بلکه آهسته راه می رفتند. حتی در آن شرایط سخت سال 41 و 42 من ایشان را توی کوچه های قم تنها می دیدم و تعجب می کردم.
* * *
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 166